Ep 39 : Feeling's Fusion

25 11 0
                                    

Sharon Melody
By Flourish
Ep 39 : Feeling’s Fusion
Author’s pov

عشق تنها حس از بین هزارن احساس انسانه که قابلیت پیوند و شکوفایی داره.
***

مینهو از روی کلافگی انگشت اشارشو برای بار چندم روی سطح چوبی میز فرود آورد.

یونگ‌بوگ نگاهی به چان ، جیسونگ و هیونجین که پشت میز نشسته و منتظر بودن انداخت. دستشو روی شونه ی مینهو گذاشت و با لحن گرمی زمزمه کرد : هیونگ...

مینهو دم عمیقی گرفت : ژنرال یامادا... کشته نشده.

به جز چان ، بقیه ی اعضای حاضر در اتاق تعجب کرده و با بهت به مینهو خیره شدن.

مینهو هر دو دستشو اطراف سرش قرار داد : دیروز صبح خبرشو شنیدم... می گفتن حالش خیلی بده اما هنوزم زندست.

هیونجین فورا به حرف اومد : وضعیتش در حدی هست که بتونه به ژاپن برگرده؟

مینهو سرشو به طرفین تکون داد : فکر نکنم. اما به بقیه ی اعضا سپردم تا در حد توان اطلاعات موثق تری جمع کنن.

جیسونگ دست هاشو روی میز قرار داد : باید یه نقشه ی دیگه بکشیم. احتمالا حالا محافظت خونش دو برابر شده باشه اما اگر...

مینهو با خستگی نظم تار های لخت موهاشو بهم ریخت : فکر ورود به خونشو نکنید.

یونگ‌بوگ دستشو زیر چونش کشید : اما اگر تعلل کنیم ممکنه در حدی بهبود پیدا کنه که بتونه به ژاپن برگرده و... برنامه ریزی برای ترورش در چنین راهی هم خطر بالایی داره.

مینهو سرشو به نشونه ی موافقت با حرف یونگ‌بوگ تکون داد : درسته. مشکل دیگه ای هم که وجود داره اینه که... نمی تونم در موردش به مینجو بگم.

بقیه ی اعضای گروه رد نگاه هایی بی صدا روی هم گذاشتن. هیچ کس نمی خواست به مینجو بگه چه اتفاقی رخ داده! شاید حتی خود مینجو هم نمی خواست بدونه ماموریتی که به خاطرش آسیب دیده ، موفقیت آمیز نبوده.

چان لبشو گزید : اما اگر هیچ حرفی به نویی نزنیم... بیشتر اذیت میشن و البته شک هم می کنن. مگر این که بخواید بهشون دروغ بگید.

مینهو چشم هاشو برای طولاتی مدت بست : همین حالا هم برای دروغ گفتن دیره. قصد ندارم ازش حقیقتو پنهان کنم. فقط می خواستم یکم حالش بهتر بشه و بعد... بعد بهش بگم. می ترسم بخواد توی جلساتمون شرکت کنه و از استراحت مطلق صرف نظر...

این بار هیونجین بود که به حرف می اومد : فکر می کنم گفتن حقیقت بهترین گزینه باشه. مینجو... هر چقدر هم شجاع و لجباز باشه ، توی موقعیتی که واقعا بدونه ممکنه باعث به خطر افتادن جون هم رزم هاش بشه دست به کاری نمی زنه. و در مورد خودش هم... حالا دیگه نمی تونه بی توجه به زندگی درونش تصمیم بگیره.

مینهو به پشتی صندلیش تکیه داد. به شاهزاده ای که موهای تیره رنگش تا سر شونه هاش می رسید خیره شد و برای اولین بار با خودش فکر کرد که شاید ، موجودی بدون قدرت و توانایی صحبت ، بتونه بهتر از همه ی اون ها مینجو رو قانع کنه.

Sharon MelodyWhere stories live. Discover now