p.23
دوباره همه جا تاریک شده بود
یونگی سر در گم به تاریکی خیره بود
شاید تاریکی نبود بلکه این خلاء بود
خلاء بود که همجا پیچیده بود
یونگی تصمیم گرفت تا از اینجا فرار کنه
اما هرچی میدوید هیچ اتفاق جدیدی نمی افتاداما یک دفعه یه نور کوچک رو به روی خودش حس کرد
یه نو خیلی کم اما امیدوار کننه
بدون توجه به ترسی که برداشته بود حرکت کرد
کم کم فاصله اونو نور طلایی کم و کم تر میشدتقریبا دیگه به نور رسیده بود
که احساس کرد دیگه جاذبه ای وجود نداره یونگری روی هوا شناور شد
اما هنوز هم به سمت نور حرکت میکردکم کم متوجه زنی شد که مثل یونگی روی هوا بود
موهای زن توی هوا تکون میخورد و پارچه لباس هاش که ابریشمی بود مثل موهاش پیچ تاب بی پایانی رو شروع کرده بود
"بلاخره اینجای مین یونگی"
صدای زن بلند شد و به سمت یونگی چرخید
صورت زن برق میزد
شکل ماه به صورت نقره ای روی پیشونیش حک شده بود
و موهای قرمز فر فری اش روی صورتش رو گرفته بود
چشماش رنگ ابی بوداون امگا بود
یونگی از بوش اینو فهمید
رایحه گندم داشت
و این خیلی خاصت بود
اون حتما از بزرگان بود"تعجب کردی..بایدم تعجب کنی هرکسی شانس دیدن الهه ماه رو نداره "
یونگی واقعا حرف هاشو نمی فهمید
پس این همون الهه ماه خاصی بود که ازش حرف میزدن ؟
همون کسی که بزرگ امگا ها بودیونگی یاد داستان های قدیمی افتاد
اون موقعها مثل الان سه نژاد زندگی میکردن
امگا ها
الفا ها
و بتا هااونا برای محافظت از گونه خودشون از جادوگران سیاه و خوناشام های تصمیم گرفتند بزرگ ترین و قوی ترین خودشون رو به برتری برسونن تا اون ها از نژادشون محافظت کنن
اما برگزیده ها گرفتار گناه های شدن که اون ها رو از پا در اوردالفا گرفتار گناه بزرگ شهوت شد
شهوت چشماشو کور کرد و اون رو از بین بردبتا گرفتار گناه بزرگ تری شد
قدرت
حرص و قدرت زیاده خواهی باعث شد اون هم از بین برهتنها کسی که تونست خودش رو از این گناه ها دور کنه الهه ماه بود
اون تنها برگزده بود
چه برای امگا ها و بقیه
اون افتخار بقیه شده بود
اما کار های اون وهمه رو راضی نمیکرد
آلفا ها شورش کردن پشت سر اون ها بتا ها
دوباره دعوا جنگ بینشون رشد کرد
این بار این ملکه با مردمش قهر کرد
نا امید شد و اون ها رو به حال خودشون ول کرد
تا اونقدر هم رو بکشن تا فقط کسای که هنوز به برابری اعتقاد دارند زنده بمونن
و بعد از اون شروع کرد به نوشتن سرنوشت مردم
تا حداقل اون ها رو هدایت کنه و خودشون تصمیم بگیرن زنده بمون و درست کار باشن یا گرفتار گناه
YOU ARE READING
blood in snow
Fanfictionخون روی برف تضاد جالبی بود از رنگ سفید قرمز گرمای خون و سرمای برف هزاران سال پیش امگاها راهشون رو از بقیه نژاد ها جدا کردن و قدرت رو به دست گرفتن دیگه امگاهی نبود که عذاب بکشه بلکه ایک الفا اها بودن که بازیچه دست امگاها میشدن (این داستان زاده افک...