4

943 162 17
                                    

سمت اتاق نشیمن  پر بود از مبلای راحتی اما حتی مبلای راحتی هم معماری خاصی داشتن ...
تلویزیون بزرگ و پرده های بلندی رو دیوار نصب بود و چراغای سمت راست از بقیه جاهاش کمتر بود ...
نگاه جونگکوک رو بدن بی‌نقص جیمین بود ...
یعنی بدن برهنش چطور بود ؟

دستشو برد سمت کمرش و کمی سمت جلو هلش داد ...  اما پسرکش‌ لجباز‌ تر از این حرفا بود ...

دستشو خیلی خشن پس زد : لمسم نکن حرومزاده

دستشو تو هوا مشت کرد و گذاشتش تو جیبش: باشه عزیزم

یه قدم ازش دور تر شد و اخمی کرد : به من نگو عزیزم

سعی داشت خودشو‌ کنترل میکنه که چیزی نگه .‌..
قرار نبود پسرکشو‌ بترسونه‌ مگه نه؟!

سمت پله هایی که کنار ستون بلند خوش نقشی بود رفت .
جیمین هم پشتش با بی میلی به راه افتاد و تو راه پله ها هودی ای که تنش بود و در اورد و به کمرش گره‌  زد تا حداقل پاهاشو که با اون شلوارک  تقریبا برهنه جلوه میکرد‌  بپوشونه  ....

پله های تقریبا زیادی داشت ...
مغزش درگیر مسائل زیادی بود و در همین حین باید کوه هم فتح میکردم . چه خوب اه .
به طبقه بالا که رسیدن وارد یه راهرو شدن .
کمی کنار اخرین پله ها نشست تا نفس تازه کنه . مغزش و قلبش آشوب بود  . شاید فقط داشت وقت کشی میکرد  تا بتونه فکراشو بیشتر جمع و جور کنه ... ممکن نبود کم بیاره ... نه
به طبقه بالا که رسیدن وارد یه راهرو شدن ..‌. جیمین کمی که ضربان قلبش آروم شد ، رفت ایستاد‌ و آروم نفس کشید
اما‌ یهو متوجه اسلحه ای که پشت کمرش بود شد .
چشماش از تعجب گرد شد و سر جاش یخ شد .

قطعا اون مرد این همه راه جیمین رو نیاورده تا بکشتش‌ این با عقل جور در نمیاد ....

لرزی کرد ..
حتی پاپاش هم اسلحه هاشو جلو دیدش نمی ذاشت تا یه وقت باعث ترس و حمله عصبی بهش نشه و این مرد فاکی داره با اسلحه جلوش راه میره؟!
محض رضای خدا این دیگه چه اتفاقیه که براش افتاده ‌...

افکارش به هر سمی قدم برمیداشتن .
{اگه بخواد بهم شلیک کنه چی؟ پدرام چی میشن؟ من ... من خیلی جوونم .}

_ چرا ایستادی؟

با اخم سمتش برگشت .

پسرک مو صورتی‌ آب‌ دهنشو قورت دادم و با استرس گفت: اون ... یه تفنگه!

با اخم فکر کرد . کمی طول کشید تا بفهمه منظور جیمین چیه و  بالاخره اسلحه کمرشو بیرون کشید . خشابشو در اورد و در یکی از اتاقایی که نزدیکشون بود و به صدا در اورد .‌..
مردی اومد بیرون ...

{اون خود حرومزادشه .خودشه . همون کسی که به پدرم شلیک کرد .}

چانیول کت و شلوار رسمی پوشیده بود

_ بله رئیس؟

کوک اسلحه رو داد دستش و لباسشو کرد تو شلوارش: اینو یکاریش کن ... نذار اسلحه تو خونه جلو چش باشه .

𝕟𝕠𝕥 𝕝𝕠𝕧𝕖 𝕟𝕖𝕧𝕖𝕣 𝕨𝕚𝕝𝕝 𝕓𝕖| ᴋᴏᴏᴋᴍɪɴWhere stories live. Discover now