جیمین~
بعد سه روز مرخصی ای که رئیس به هممون داده بود باید برمیگشتم بار .
طی این چند روز تو عمارت کلی رفت آمد بود و کلی آدم جدید دیدم که انگار داشتن مراسم عروسی جونگ کوک و سامانتا رو هماهنگ میکردن . رنگ دسته گل، مدل دستمال سفره و کلی چرت و پرت دیگه اما مشخص بود که پدر جونگ کوک داره خیلی سریع و کوچیک عروسی رو جمع و جور میکنه ولی نمیدونم دلیلش چیه .
خیلی طول نکشید که جونگ کوک با حرف نزدنم کنار بیاد . از اونجایی که کاملا ارتباطش رو با رفیقای کره ایش قطع کرده بود احتمالا نمیدونست که من حرف نمیزنم .
خودمم نمی دونم چمه اما از اون شب کذایی به بعد دیگه نمی خوام حرف بزنم و هیچ نایی برای صحبت کردن ندارم . حتی با رفیقام مثل بکهیون و هیونجین .فعلا به مشکلی هم بر نخوردم و حس میکنم اینطوری زندگی کردن اونقدرام برام سخت نیست . کارمو دارم و تا حالا کلی پیشنهاد دیت هم گرفتم ولی نمی خوام برم چون ذهن مریضم به فکر جونگ کوکه!
خیلی به جونگ کوک نزدیک نشدم و از اون شب که جونگ کوک اشتباهی بجای اتاق سامانتا اومد اتاق من دیگه پیداش نشد و راهمون به هم نخورد هرچند باهم داریم تو این خونه زندگی میکنیم .
لباس فرم بار رو پوشیدم . شلوار و جلیقه سرمه ای و آستین بلند سفید . کراواتمو سفت کردم و به موهام حالت دادم چون تنها دلیلی که من تو بارم همون چهره امه وگرنه باید خیلی وقت پیش منو مینداخت بیرون . بار ما به پسرای قشنگش معروفه و همه جور آدمی ازش دیدن میکنه . از قیمتای بالا و مشروبای چندین سالش که دیگه نگم . محشرن!
هرکی میاد بار به یه شنونده خوب نیاز داره چون حالش بده پس خیلی هم قرار نیست سخت باشه . حقوق کارمندای بار خیلی بالاعه چون درامد بار خیلییییی زیاده . همه کله خرا و بزرگا میان بار ما . حتی وزیرا و مقامای دولتی و مافیای و ... که لال بودن بین اینا یه پوینت مثبته .
کلید ماشینم رو گرفتم و با بهترین قیافه و تیپ زدم بیرون توحیاط تا ماشینمو بگیرم و برم . نزدیک ماشین که شدم بوی سیگار حس کردم و حدس زدم داره یکی سیگار میکشه اما نمیدونستم جونگ کوک تکیه کرده به در رانندن ماشینم و داره نیکوتین بدنشو تأمین میکنه .
از اونجایی که من همیشه دیر میکنم سر کار و سرزنش میشم نمی خواستم این دفعه هم عقب بیوفتم . کلید ماشین رو زدم و صدای باز شدن دراش اومدن و جونگ کوک که تو حال خودش بود به خودش اومد و سرشو بالا اورد . سیگارشو از گوشه لبش برداشت و نفسشو تند بیرون داد .
پوزخند رومخش هر وقت منو میبینه میره رو مغزم . معنی همه پوزخنداش یعنی هرزه ، هی هرزه ایندفعه با کی ریختی رو هم؟ چقدر هرزه ای! قیافه ات هرزه اس!
نمیگه اینا رو ولی میتونم بخونم از صورتش .
حتی اگه چیزی نگم دلیل نمیشه با همچین چیزی کنار بیام و تو دلم ناراحت نشم .
YOU ARE READING
𝕟𝕠𝕥 𝕝𝕠𝕧𝕖 𝕟𝕖𝕧𝕖𝕣 𝕨𝕚𝕝𝕝 𝕓𝕖| ᴋᴏᴏᴋᴍɪɴ
Fanfictionتقصیر جونگکوک نبود ... همیشه بهش گفتن :«یبار که باهاش بخوابی دلتو میزنه و میندازیش دور،خودتو درگیرش نکن.» اما چرا پس هر روز صبح الطلوع از خوابش میزد تا از فاصله دور فقط چهره پسر رو دم مدرسه ببینه؟ مگه قرار نبود زود دلشو بزنه؟ چش شده بود؟ _________ ...