7

903 126 15
                                    

از نون تست برشته ای  که تو بشقابش بود و گازی زد و در کنارش برشی به زرده عسلی تخم مرغش زد و اونو تو دهنش گذاشت.
هفت صبح بیدار شدن شدیدا مضحک بود ولی این زندگی لاکچری کم کم داشت بهش می چسبید . بیست و چهار ساعته غذای اماده جلوش بود ولی خب محدودیت های فوق شدیدی هم جلوش بودن .
کمی از قهوه اش نوشید و به خوردن صبحانه اش ادامه داد .
این سه روزی جونگ کوک بهش گفته بود میره شرکت و برای سه روز کامل اصلا خونه نمیاد جرقه شادی و ارامشی تو قلبش به وجود اورد هرچند جونگکوک‌ تا لحظه اخر می خواست بکهیون رو بپیچونه و نره شرکت .

شدیدا وقتی اون مرد رو نمی دید خیالش راحت تر بود و عصبانیتش کم تر میشد .
تنها ادم خوب تو خونه خانم آشپز بود . همیشه به جیمین لبخند میزد و مهربون به نظر میرسید .
تو این سه روز انگشتاش تقریبا  به خاطر نوشتن دوباره همه اون جزوه ها و نکته ها تو دفتر و کتابای جدیدش تاول زده بودن .
انگشتای سمت راستش  متورم و قرمز بودن ولی چاره دیگه ای هم نداشت .
دستاشو رو چشماش مالید و خمیازه ای دراز کشید .
گوشی جدیدشو روشن کرد و ساعتو دید . مثل اینکه دیر شده
نون تست و تو دهنش چپوند و به سرعت از آشپزخونه بیرون اومد و تو آیینه قدی ای که بین هال و اشپزخونه نصب بود خودشو برای اخرین بار چک کرد .
از موهای سیاهش خیلی راضی بود . شدیدا بهش میومد و ساز مخالفت بزرگی با حرف جونگ کوک بود پس این رضایتش رو حتی دو برابر کرده بود .
جعبه غذاشو تو کیفش گذاشت و همون طور که کوله رو رو دوشش گذاشت  در فلزی بزرگ هال باز شد و اون مرد وارد شد . کیف سامسونت و لباسای رسمی کار تنش بود و از شل و ول راه رفتنش معلوم بود تا خستگی از سر و کولش میباره .
با چشمای نیمه بسته راه میرفت و مستقیم به سمت نشیمنی که سمت راست هال بود رو حرکت کرد .
بعد از چند ثانیه صدای پرتاب شدنش روی یکی از مبلا شنیده شد  و جیمین همون طوری که داشت به ساعتش نگاه میکرد خشکش زده بود .
الان چی شد؟ یه مرده متحرک بود؟
صدای بوق راننده شخصی مدرسه اش بلند شد و جیمین نونی که تو دهنش بود و محکم تر گاز گرفت و مشغول پوشیدن کفشاش شد .

«۶ساعت قبل  شرکت APS»»

_تو چرا اومدی اتاق من داری کار میکنی؟

بکهیون همون طور که نگاهش به صفحه لپتاپ بود و با سرعت نور تایپ می کرد گفت: بهم خبر رسید می خوای امشبو جیم بزنی .

_ من رئیستم بک ... هر موقع خواستم می تونم برم و بیام .

_ آقای جئون شاید شما رئیس باشین ولی من مدیر این شرکتم و مسئولیت من حتی از شمام بیشتره . فروشا داره بالا میره و نیرو‌ی مورد اعتماد کمه . کارا زیاد شده و من به تک تک افراد نیاز دارم تا قرار داد ها رو دونه به دونه بررسی کنن .

سرشو به صندلیش تکیه داد و چشاشو بست تا بخوابه . اروم زمزمه کرد :من بالای ۶۰ ساعته پشت هم کار کردم بک . نیم ساعت می خوابم .

𝕟𝕠𝕥 𝕝𝕠𝕧𝕖 𝕟𝕖𝕧𝕖𝕣 𝕨𝕚𝕝𝕝 𝕓𝕖| ᴋᴏᴏᴋᴍɪɴUnde poveștirile trăiesc. Descoperă acum