13ᵛᵏᵒᵒᵏ-ᵏᵒᵒᵏᵛ

1.8K 205 44
                                    

چند قدم باقی مونده رو به سرعت طی کرد و مشتش رو با خشم روی میز کوبید.


-لعنتی لعنتی لعنتی!!


نفس‌های عصبانیش رو بیرون فرستاد، همین طور که دندون‌هاش رو با عصبانیت روی هم فشار می‌داد، چشم‌های وحشیش رو به پدرش که به تازگی در رو بسته بود، دوخت.


-چرا قبولش کردی؟ ها؟! فقط می‌خوام بدونم چرا قبولش کردی!! خودت که می‌دونی چقدر با تمام وجودم ازش متنفرم!


دستش رو روی صورتش کشید تا بیشتر از این سر پدرش داد نزنه.


آقای مین دست‌هاش رو داخل جیب شلوارش فرو برد و چشم‌هاش رو بست.


-کافیه جیمین! این بهترین راه بود و خودت هم این رو خوب می‌دونی.


جیمین از پشت میزش بیرون اومد و رو به روی پدرش ایستاد.


-اصلا مهم نیست که چی خوب بوده چی بد! نباید قبولش می‌کردی! من حاضر بودم بمیرم ولی زیرخواب اون عوضی نشم!


آقای مین چشم‌هاش رو چرخوند و به صورت پسرش خیره شد.


-وقتی می‌گم بهترین یعنی تنها انتخابت همین بوده. تو که نمی‌خوای برگردی خونه و مثل یک آدم افسرده توی اتاقت بشینی و باعث ناراحتی مادرت بشی؟


جیمین هوف کلافه‌ای کشید و می‌خواست حرفی بزنه که پدرش روی پاشنه پاش چرخید و به طرف در اتاق به راه افتاد.


-من باید برم، پروازم یک ساعت دیگه‌ست؛ بقیه کارهات رو با منیجرت اوکی کن.


با تموم شدن جمله‌ش منتظر جواب جیمین نموند و با چرخوندن دستگیره در بیرون رفت.


با بسته شدن در، قهقهه بلندی زد و خودش رو روی کاناپه وسط اتاق پرت کرد.


-اون پیر خرفت فقط به فکر اینه که به مادرم، هر طور شده نشون بده که من توی بهترین جایگاهم تا به اون بچه کوفتی‌ای که توی شکم مامانم کاشته صدمه‌ای وارد نشه!


دستش رو روی پیشونیش گذاشت و به منیجرش پیام داد تا زودتر به دفترش بیاد.


چند دقیقه‌ای نگذشته بود که با زده شدن در، تکخندی زد.


-اون احمق فقط بلده وقت‌هایی که نمی‌خوام زود برسه!


با اجازه جیمین وارد دفتر شد و در رو پشت سرش بست.


جیمین بدون اینکه چشم‌هاش رو باز کنه به اون فرد اجازه داد تا روی کاناپه بشینه.


با نشنیدن حرفی از سمت اون منیجر وراجش، کمی پلک‌هاش رو باز کرد که با دیدن فرد نفرت انگیز رو به روش، دوباره چشم‌هاش رو بست تا خودش رو برای فحش بارون کردن اون مرد کنترل کنه.


یونگی برگه‌ای رو جلوی جیمین گذاشت و به کاناپه تکیه داد.


نگاهش رو روی پسر رو به روش که بهش محل نمی‌داد گردوند و پاهاش رو روی هم انداخت.

⌠ Sex Therapist⌡ ᵛᵏᵒᵒᵏ-ᵏᵒᵒᵏᵛWhere stories live. Discover now