5ᵛᵏᵒᵒᵏ-ᵏᵒᵒᵏᵛ

2.1K 290 19
                                    

***


خودکارش رو روی میز گذاشت و دست‌هاش رو روی صورتش کشید. نگاه خسته‌ش رو به پسر رو به روش داد و منتظر بهش خیره شد.


-ولی این که درست بود... من واقعا نمی‌فهمم کجاش رو اشتباه کردم.


+به خودت نگاه کن... بهتره بیشتر درباره خودت فکر کنی؛ این طوری نمی‌تونیم پیش بریم!


پسر لب‌هاش رو جلو داد و سرش رو پایین انداخت.


-من معذرت می‌خوام، لطفا باهام این طوری به هم نزن.


جونگ کوک نفسش رو بیرون فرستاد و با گذاشتن لپ‌تاپش داخل کیفش؛ از روی صندلی بلند شد.


-چان من واقعا دیگه نمی‌تونم این طوری ادامه بدم! می‌دونی الان چند هفته‌ست که باهام کلاس برداشتی و حتی یکم پیشرفت نکردی؟! واقعا از این که وقتم رو الکی کنارت حروم کردم عصبی می‌شم! تا نتونستی نمره قابل قبولی داخل امتحاناتت بگیری دیگه باهام تماس نگیر!


کوله‌ش رو روی شونه‌ش انداخت و بدون توجه به پسری که درحال صدا زدنش بود به طرف ماشینش حرکت کرد.


با بستن در، سرش رو به پشتی صندلی تکیه داد و نفس عمیقی کشید.


-پسره‌ی احمق! فکر کرده من نمی‌فهمم که الکی امتحاناتش رو خراب می‌کنه تا باهم کلاس خصوصی برداره!


سوئیچ رو از داخل جیبش بیرون کشید و می‌خواست ماشین رو روشن کنه که با پیامی براش اومد، به سرعت گوشیش رو بین دست‌هاش گرفت.


-این نوتیف مخصوص دکتر کیمه!


با باز کردن قفل گوشیش، شروع به خوندن پیامی که براش اومده بود کرد.



"جناب جئون، برای تایین جلسه بعدی ساعت ده شب به بعد باهام تماس بگیرید تا درباره‌ش باهم صحبت کنیم... امروز سرم به شدت شلوغه و برای همین اون ساعت می‌تونم باهاتون صحبت کنم."


باشه‌ای تایپ کرد و برای استادش ارسال کرد. امروز هیچ کلاسی نداشت و می‌تونست با خیال راحت روی پروژه‌ش تحقیق کنه.


باید زودتر تحقیقاتش رو تموم میکرد چون تایم زیادی تا روز ارائه‌ش نمونده بود.


***


با شنیدن صدای در، سرش رو از داخل لپ‌تاپش بیرون آورد و با بالا فرستادن عینکش، به ساعت خیره شد.


-اوه اصلا نفهمیدم چطوری ساعت نُه شد!


با خاموش کردن سیستمش و بستن کتاب‌هاش، به طرف در رفت و بازش کرد.


با دیدن دوستش پشت در، لبخندی زد و به داخل راهنماییش کرد.


یونگی پاکت‌های غذا رو روی کابینت گذاشت و به طرف دوستش برگشت.

⌠ Sex Therapist⌡ ᵛᵏᵒᵒᵏ-ᵏᵒᵒᵏᵛOù les histoires vivent. Découvrez maintenant