نامجون بعد از چند دقیقه دویدن خیلی یهویی وایساد و سرش رو به طرف شرق گردوند. جونمیون هم میتونست صدای درگیری رو از شرق بشنوه پشت سر نامجون وایساد و منتظر به نامجون نگاه کرد. نامجون زمزمه کرد:« به نظر میرسه کیم جونگین با پشتیبانی برگشته. داریم به محل جنگیدنشون نزدیک میشیم.» جونمیون هومی زیر لب گفت و به فرم انسانیش برگشت و به نامجون دستور حرکت داد.
نامجون پرسید:« منم به فرم انسانیم تبدیل بشم؟» جونمیون سرش رو تکون داد و زمزمه کرد :« نه نیازی نیست من پشت سرت دارم میام.» نامجون یواش تر از قبل می دوید تا جونمیون بتونه به سرعتش برسه.
نامجون مثل قبل سعی میکرد با زیاد عوض کردن مسیرشون از درگیری های احتمالی دوری کنه. جونمیون با این که خون زیادی ازش رفته بود هنوز منظم نفس میکشید و سعی میکرد با قدم های محکم دنبال نامجون میدوید.
نامجون دوباره وایساد و به فرم انسانیش تبدیل شد. قبل از این که چیزی بگه جونمیون با حس کرد بوی قوی اسطوخودوس بفهمه به جایی که لیشین هست نزدیک شدند. جونمیون یه تیر توی کمانش گذاشت و زه رو محکم عقب کشید. نامجون که آمادگی جونمیون رو دید با قدم های آروم محتاط به طرف لیشین رفت.
لیشین بین ده نفر از نیروهاش وایساده بود و داشت بهشون توضیح میداد:« اصلا نمیدونیم فرمانده لی کجا غیبش زده. ممکنه تنهایی دنبال کیم جونمیون رفته باشه. چون هدفش از حمله امشب دستور مستقیم امپراطور برای دستگیر کردن کیم جونمیون بود. باید اول سعی کنیم کیم جونمیون رو پیدا کنیم تا...»
حرف لیشین با دیدن نامجون و جونمیون که بهشون نزدیک میشدند، توی دهنش ماسید و با اخم گفت:« میریم سراغ احتمال دوم، اسیر شده و خود کیم جونمیون اومده تا مذاکره کنیم.»
جونمیون با شنیدن حرف های لیشین داد زد تا صداش از اون فاصله به لیشین برسه :« از کجا فهمیدی برای چی اومدیم وانگ لیشین؟» لیشین با دست به سرباز هاش اشاره کرد تا عقب بمونند. خودش تنها به جونمیون و نامجون نزدیک شد. به دو سه قدمی شون که رسید بوی خیلی ضعیف رز دماغش رو قلقلک داد. لیشین اخم کرد و زیر لب غرید:« چون اگه شیائو رو نداشتی انقد آروم نمیومدی سمتمون. خب چی ازمون میخواین؟»
جونمیون نیشخند زد:« خوشم میاد زود میری سر اصل مطلب.» لیشین ابروش رو بالا انداخت:« بهتره بدونی این مبارزه از اولش هم مال من نبود برام فرقی نمیکنه چجوری تموم بشه. ولی مطمئن باش دفعه بعدی انقد همه چی آسون براتون پیش نمیره.» جونمیون خوبه ای زیر لب گفت و تیرش رو از کمان جدا کرد و توی تیردانش گذاشت :« من میخوام علاوه بر آتش بس همه اسیر هایی که ازمون گرفتین رو برگردونین.» لیشین سرش رو تکون داد و گفت :« منطقیه.»
جونمیون زمزمه کرد :« برای تجدید قوای هردو طرف بهتره یه محدوده ی زمانی برای آتش بسمون تعیین کنیم. یه ماه خوبه؟» لیشین پشت سرش رو خاروند و گفت :« ازم میخوای یه ماه بهتون حمله نکنم؟ از کجا میدونی انجامش نمیدم؟» جونمیون شونه هاش رو بالا انداخت:« من فقط دارم میگم ما میتونیم برای ضد حمله مون یه ماه صبر کنیم تا شما بتونین خودتون رو جمع و جور کنین.» لیشین اخم کرد و با غر غر گفت :« خوشم نمیاد یه جور حرف میزنی انگار اونی که کمبود نیرو داره سپاه منه.» جونمیون هم اخم کرد و غرید:« نیرو های من حداقل سه برابر بازده بیشتری از نیروهای تو دارن. برای همینه که دلم براتون میسوزه.»
YOU ARE READING
Risk it all (Hunho)
Fanfiction- من برای اینکه اینجا باشم روی همه چیزم ریسک کردم. تو از آبرو و قوانین حرف میزنی، من جونم رو گذاشتم وسط. همه اونهایی که از نظرت یسری بدبخت و بیارزشند خانوادهی من محسوب میشوند. خودت هم خیلی خوب میدونی خانوادهی یه امگا خط قرمزشه. کافیه یک قدم پ...