از وقتی که باد بوی وانیل رو با خودش آورده بود جونمیون نمیتونست روی پاش بند بشه. با بی قراری به همه جای پایگاه سرک میکشید. خوشحال بود که خیلی وقت پیش رایحه اش رو از دست داده وگرنه سهون هم حسش میکرد و میفهمید که اون جاست. هنوز اونقدر نزدیک نشده بودند که جونمیون بتونه بوی بقیه ی گرگ ها رو حس کنه.
هنوز آمادگی دیدن سهون رو بعد از این همه سال نداشت. اگه یکی دیگه غیر از سهون میشناختش چی؟ خودش هم میدونست چقدر نگرانیش مسخره به نظر میرسه. قبلا توی انزوای کامل زندگی میکرد. مطمئنا بعد از این همه سال چیزی بیشتر از یه اسم تو یاد بقیه نمونده بود. که همون اسم رو با زندگیش قبلیش دور انداخته بود.
صدای دویدن گرگی باعث شد دست از فکر کردن بکشه. سوکجین به فرم انسانیش برگشت و به طرف جونمیون دوید :« فرمانده موقع گشت زنی دیدمشون دارن با اسب میان این طرف. فقط یه نفر داره راهنماییشون میکنه. حتی زنجیر هم نشدن. تا چند دقیقه دیگه میرسند.»
جونمیون با شک از سوکجین پرسید:« مطمئنی انقدر زود میرسن؟» سوکجین سرش رو تکون داد و گفت:« بله ظهر نشده به پایگاهن.» جونمیون اخم کرد :« چه رایحه های جدیدی رو داری حس میکنی؟» سوکجین سوالی به جونمیون نگاه کرد. ولی بعد از چند لحظه هوا رو بو کشید و گفت:« بوی سدر، کاج، بادوم زمینی و وانیل. این چندتا غلیظ تر از بقیه ی بو ها هستند.» جونمیون با تعجب بو کشید. هنوز هم نمیتونست بویی غیر از رایحه ی وانیل سهون حس کنه.
جونمیون سرش رو تکون داد و گفت:« میخوام تو رو سر دسته تبعیدی های جدید بکنم.» سوکجین لبش رو گاز گرفت و آهسته گفت:« مسئولیت سنگینیه فرمانده.» جونمیون گفت:« میدونم ولی بهت اعتماد دارم. تو بهتر از همه میتونی درک کنی چه احساسی نسبت به این تغییر وضعیتشون دارند.» سوکجین سرش رو خم کرد:« اطاعت فرمانده.» جونمیون ادامه داد:« بعد از تو قراره جانگ دویون مسئول هماهنگی گشت زنی های پایگاه بشه ولی هنوزم خودت سر دسته تیم نفوذ هستی. امیدوارم فشار کار زیادی روت نباشه.» سوکجین دوباره تعظیم کرد:« خیلی ممنون از لطف و توجهتون. خیر با این مسئولیت ها مشکلی ندارم.»
جونمیون خوبه ای زیر لب زمزمه کرد و گفت:« برو به بقیه خبر بده که حواسشون باشه تبعیدی های جدید نزدیک هستند ولی دستور بده وقتی که اومدند کسی از کاری که میکنه دست نکشه. نمیخوام فکر کنن میتونن پایگاه تحت تاثیر قرار بدن. چانیول رو هم پیدا کن و بهش بگو و پیش من بیاد. لازمه تبعیدی ها معاون فرمانده شون رو هم بشناسند. خودت هم همراهش باش.» سوکجین سرش رو خم کرد و گفت:« اطاعت فرمانده.» جونمیون با حرکت دستش سوکجین رو مرخص کرد. حالا فقط باید منتظر مینشست تا سر و کله ی تبعیدی ها پیدا بشه.
سهون با اخم روی زین اسبش جا به جا شد. کم کم به جایی از جنگل رسیده بودند که نه میتونستند جلوشون رو ببینند و نه پشتشون رو. درخت های زیادی راهشون رو بسته بود ولی راه بلدشون به راحتی از بین درخت ها میپیچید و به راهش ادامه میداد. جانگ کوک از پشت سهون سرک کشید و گفت:« فرمانده به نظرتون کی میرسیم؟» سهون به جلوش نگاه کرد و نمیدونمی زیر لب زمزمه کرد. راه بلد با این که صدای جانگ کوک رو شنیده بود ولی میترسید حرفی بزنه. سهون با جدیت سکوت رو تا این جا نگه داشته بود و معلوم بود که نمیخواست یکی دیگه سکوت رو بشکنه.
DU LIEST GERADE
Risk it all (Hunho)
Fanfiction- من برای اینکه اینجا باشم روی همه چیزم ریسک کردم. تو از آبرو و قوانین حرف میزنی، من جونم رو گذاشتم وسط. همه اونهایی که از نظرت یسری بدبخت و بیارزشند خانوادهی من محسوب میشوند. خودت هم خیلی خوب میدونی خانوادهی یه امگا خط قرمزشه. کافیه یک قدم پ...