اسارت

92 33 22
                                    

سلام
خوبید بچه ها ؟
خواستم بگم یسری اطلاعات درمورد فضای داستان تو چپتر کامینگ سون اضافه کردم
لطفاً اول برید اون ها رو بخونید
و بعد بیایید از چپتر جدید لذت ببرید 😍💜

بوی بادوم تلخی که تو دماغ نامجون پیچید باعث شد سر جاش خشک بشه. بوی بادوم تلخ فقط یه معنی می‌داد. دردسر! با این که حالش از بو کشیدن این رایحه بهم میخورد ردش رو گرفت.

یکم که جلوتر رفت بوی خون بیشتری با بوی بادوم تلخ قاطی شد. نامجون موقع دویدن سر خورد و حس کرد داره پنجه هاش رو روی زمین گلی می‌ذاره. ولی چند شب بود که بارون نیومده بود. امکان نداشت زمین گلی باشه. با دقت بیشتری به زمین نگاه کرد. خاک روی زمین با خون قاطی شده بود.

نامجون وحشت زده تند تر دوید. صدای جنگیدن از بین درخت های یکم جلو تر میومد. بوی بادوم تلخ شدید تر از قبل شده بود. از بین درخت ها گذشت و بالاخره تونست فرمانده کیم رو ببینه.

جسد های پنج تا گرگ دور و بر فرمانده کیم افتاده بودند و فرمانده کیم داشت با گرگ شیشم می‌جنگید. خستگی و زخم های زیادی که روی بدن فرمانده کیم بود باعث شده بود به نفس نفس زدن بیوفته. بوی دارچین نامجون باعث شد گرگ جنوبی بیخیال جونمیون بشه و به نامجون حمله کنه.

نامجون سر جاش خشک شده بود. ولی نمی‌ترسید. فقط برای اون گرگ بیچاره متاسف بود. میدونست فرمانده کیم نمی‌ذاره هیچ اتفاقی براش بیوفته. حتی جنوبی ها هم کیم جونمیون رو به کسی میشناختن نمی‌ذاره سربازهاش جلوی چشم هاش تلف بشن. 

قبل از این گرگ بتونه به نامجون برسه، جونمیون از پشت بهش حمله کرد به خاک کشیدش و بدون معطلی قلبش رو از سینه اش بیرون کشید. جونمیون از رو جسد گرگ جنوبی بلند شد و به فرم انسانیش تبدیل شد و از خستگی روی زمین دراز کشید.

نامجون هم به فرم انسانیش تبدیل شد و به جونمیون نزدیک شد:« درد داری؟» جونمیون دستش رو روی قلبش فشار داد و زمزمه کرد:« نه خیلی.» و با چشم های آبیش به آسمون نگاه کرد. هرچی می‌گذشت بوی بادوم تلخ کم و کمتر می‌شد.

جونمیون همین که حس کرد رنگ چشم هاش به مشکی برگشته سر جاش نشست و گفت:« سوکجین چیزی پیدا کرده؟» نامجون سرش رو تکون داد :« اره ما فرمانده ی جدید جنوبی ها رو اسیر کردیم. اسمش لی شیائو عه. سوکجین و بقیه داشتن ازش بازجویی میک...»

چشم های جونمیون دوباره آبی شدند. جونمیون محکم یقه ی نامجون رو گرفت و غرید:« اون عوضی رو کجا بردی؟» بوی بادوم تلخ دوباره شدید شد. نامجون دماغش رو چین داد و گفت:« آروم باش فرمانده. معاون پارک هم رفته تا ازش بازجویی کنه. اونجا دیگه به ما نیازی ندارن.»

جونمیون نامجون رو بیشتر سمت خودش کشید :« بهم بگو اون لعنتی کجاست کیم نامجون.» نامجون با گلوی گرفته سرفه کرد و با من من گفت:« فر... فرمانده ما باید با وانگ لیشین مذاکره کنیم. تا جنگ فعلا تموم بشه. وگرنه تلفات بیشتری می‌دیم.»

Risk it all (Hunho)Onde histórias criam vida. Descubra agora