مرزبانان جنوبی

224 56 93
                                    

تقریبا نزدیک نیمه شب بود. یکی از شب‌های خنک پاییز بود. باد بین درخت‌ها می‌پیچید و بوهای زیاد و مختلفی را با خودش می‌آورد. نور ضعیف ماه نو به جنگل می‌تابید.

هر کدوم از سربازها گوشه ای از پایگاه سرشان روی پنجه‌هایشان گذاشته بودند و چرت می‌زدند. گرگ همه یشان تحت تاثیر ماه نو ضعیف تر از هر شب دیگری بود. جونمیون برخلاف همیشه که با فرم گرگش می‌خوابید حالا با فرم انسانش روی زمین دراز کشیده بود و به آسمان نگاه می‌کرد. شب‌های ماه نو دوتا از قوی‌ترین آلفا ها به گشت زنی می‌رفتند ولی باز هم جونمیون نگران سوکجین و مینهو بود که آن شب به گشت زنی رفته بودند.

صدای دویدن گرگی باعث شد جونمیون سریع از جایش بلند بشود و بنشیند. بقیه‌ی گرگ‌ها هم در جایشان نیم خیز شدند. باد بوی سوکجین را با خودش می‌آورد. بعد از چند دقیقه هیکل گرگ بزرگ و قهوه‌ای سوکجین جلوی در پایگاه دیده شد.

جونمیون شمشیرش را برداشت و خودش را به سوکجین رساند. چانیول دنبال جونمیون تا در پایگاه دوید. سوکجین آهسته زمزمه کرد:« فرمانده، سرباز کیم سوکجین از گشت زنی شبانه برمی‌گردم. گرگ‌های جنوبی دارند حمله میکنند به فاصله پونصد متریمون رسیدند. به نظر میرسه می‌خواهند محاصرمون کنند. تا جایی که می‌تونستم بهشون نزدیک شدم و فهمیدم فرمانده عملیاتشون وانگ لیشین نیست.»

جونمیون لبش را گاز گرفت:« پیاده نظام بودند یا سواره نظام؟» سوکجین گفت :« سواره نظام بودند.» چانیول با این که دور تر از جونمیون ایستاده بود با نگرانی پرسید:« امشب نوبت گشت مینهو هم بود. اون رو نتونستی پیدا کنی؟» سوکجین سرش را تکون داد وگفت :« مینهو رفت ساحل غربی رودخونه تا بکهیون رو برگردونه به پایگاه.»

جونمیون را به سوکجین گفت:« تا یک ساعت دیگه صبر کن اگه خبری از مینهو و بکهیون نشد با سه نفر دیگه برید دنبالشون. از هم جدا نشید که تنهایی گیرتون بیاورند. از راه مستقیم هم به طرف رودخونه نرید ممکنه تله گذاشته باشند. اگه دیدید اون ها اسیر شدند دست به حمله نزنید زیر نظرشون بگیرید و تا وقتی که آسیب جدی ای ندیدند دست به کار نشید.» سوکجین سرش رو خم کرد :« بله فرمانده.» جونمیون به طرف چانیول برگشت و گفت :« سرباز ها رو برام جمع کن.» چانیول سرش را برای جونمیون خم کرد:« اطاعت.»

بیشتر سربازها اماده باش سر جایشان ایستاده بودند و با شنیدن صدای جونمیون دورش حلقه زدند. چانیول سراغ سه تا گرگی که هنوز خواب بودند رفت و بیدارشان کرد. وقتی همه‌ی گرگ ها جمع شدند، جونمیون با صدای بلند گفت:« سوکجین خبر آورده که گرگ‌های جنوبی دوباره می‌خوان حمله کنند. همین الان می‌خوام پنج تا از سرباز ها از پایگاه بیرون بروند و گشت بزنند و اگه نشونه‌ای دیدید زود عقب نشینی کنید و برگردید به پایگاه. بقیه هم تو حالت آماده باش باشند. تا وقتی دستور داده نشده کسی حق خوابیدن نداره مفهموم بود؟» صدای بلند گرگ‌های پایگاه شنیده شد:« بله فرمانده.»

Risk it all (Hunho)Donde viven las historias. Descúbrelo ahora