صدای کوبیده شدن سم اسبی به زمین از دور شنیده میشد. تقریبا همه اعضای پایگاه فهمیده بودند سواری داره با سرعت به طرفشون میاد. کمی بعد سوار با پرچم قرمزی که پشت سرش بسته بود جلوی در پایگاه وایساد و از روی اسبش پایین اومد.
خیلی سخت تونسته بود پایگاه رو پیدا کنه. اولین بارش بود که به مرز میومد. قبلا شنیده بود اونجا تبعیدگاه بدترین مجرم های کشوره ولی چیزی که میدید رو باورش نمیشد. با چوب های تیز دور تا دور پایگاه دیوار کشیده بودند. وسط پایگاه تیر های چوبی ای توی زمین فرو رفته بودند. هنوز تیکه های چادر بزرگ و سوخته ای بهشون وصل بود. حتی یه چادر درست و حسابی تو پایگاه نبود تا کسی بتونه توش استراحت کنه. غیر از سه چهار نفر، همه توی فرم گرگیشون بودند. خاک زمین صاف نشده و پر از کلوخ های بزرگ و کوچیک بود. چاله ی آتیش وسط پایگاه تقریبا خالی شده بود و آتیش کم جونی زیر خاکسترش میسوخت. بوی غلیظ خون و خاکستر توی هوا پخش شده بود. حتی نمیتونست رایحه بقیه ی گرگ ها راحت بو بکشه.
جونمیون از دور با دیدن پرچم قرمز خودش رو به پیک رسوند. قیافه متعجب پیک رو که دید گفت:« اولین بارته که از پایتخت میای این طرف ها؟» پیک سرش رو با تردید تکون داد. هنوز نمیدونست داره با یه مجرم صحبت میکنه یا نه. جونمیون میتونست حدس بزنه پیک داره به چی فکر میکنه حکم چوبی فرماندهی ش رو که همیشه به کمر لباسش میبست رو به دست پیک داد و گفت:« کیم جونمیون هستم فرمانده ی مرزبان ها. تو باید پیکی باشی که حقوقمون رو از پایتخت آورده.» پیک حکم چوبی رو به جونمیون پس داد و با دست پاچگی تعظیم کرد و من من کنان گفت:« م... متاسفم فرمانده کیم.... مین جینوو هستم. بله پیک فرستاده شده از پایتخت با دستور مستقیم امپراطور هستم.»
جونمیون اخم کرد و گفت:« دلیلی هست که عالیجناب مستقیما دستوری صادر کردند؟» جینوو نامه ای که همراهش بود رو با تعظیم به دست جونمیون داد و گفت:« لیست جدید تبعیدی ها رو خود عالیجناب امضا و صادر کردند. به خاطر تبعیدی های جدید بودجه افزایش پیدا کرده.» جونمیون نامه رو باز کرد. قرار بود به زودی براشون ده تا تبعیدی بیاد. همه شون عضو گارد سلطنتی بودند و جرمشون هم خیانت به خاندان سلطنتی بود.
جونمیون بدون این که نگاهی به اسم هاشون بندازه زمزمه کرد:« مگه چی کار کردند؟» جینوو نگاهش رو از جونمیون گرفت و گفت:« کسی خبر نداره... گارد سلطنتی ده مهره اصلی داشت که همه شون یک هفته پیش دستگیر شدند و فرداش دادگاه حکم تبعید براشون صادر کرد. بقیه شون هم منحل شدند و مقامشون رو از دست دادند. فرمانده شون گویا دوستی دیرینه ای با شخص ملکه و خانواده شون داشت...» جونمیون دستش رو بالا آورد تا نگذاره جینوو به صحبت کردنش ادامه بده. وقتی برای این حرف های مسخره نداشت. هیچ وقت دلش نمیخواست یه مقام بالا از پایتخت به پایگاهشون تبعید بشه. سوکجین با این که فقط یه اشراف زاده ی پایتخت نشین بود اوایل تبعید شدنش به اندازه کافی عذابش داده بود. حالا باید با ده تا مقام درباری سر و کله میزد. آهی کشید و نامه رو پشت سرش برد.
ESTÁS LEYENDO
Risk it all (Hunho)
Fanfic- من برای اینکه اینجا باشم روی همه چیزم ریسک کردم. تو از آبرو و قوانین حرف میزنی، من جونم رو گذاشتم وسط. همه اونهایی که از نظرت یسری بدبخت و بیارزشند خانوادهی من محسوب میشوند. خودت هم خیلی خوب میدونی خانوادهی یه امگا خط قرمزشه. کافیه یک قدم پ...