Chapter-4

17 4 0
                                    

صدای آژیر پلیس همراه با فریاد اسکیت سوار ها می تونست به راحتی توی لیست سردرد آورترین صداهایی که تهیونگ در تمام طول زندگیش به عنوان یه پسر روستایی شنیده بود، قرار بگیره.

اسکیت سوارها به سرعت اسکیت هاشونو زیر پا می زدن و از پارک خارج می شدن، و در این بین فقط تهیونگ بود که بی حرکت و گیج سر جاش ایستاده بود.

- زود باش برو! من حواسشونو پرت می کنم!

مینجی در حالی که جونگ کوک رو به خارج از پارک هدایت می‌کرد گفت و توجه تهیونگ رو دوباره به سمت خودشون جلب کرد.

چشم های جونگ کوک نگران از بین جمعیت پارک دنبال چیزی میگشتن و فقط وقتی از حرکت ایستادن که روی تهیونگ قفل شدن.

نگاهش مخلوطی از نگرانی و حس های دیگه ای بود که تهیونگ تو اون شرایط نمی تونست اسمی روشون بگذاره.

بی اختیار قدمی سمت پسر کوچیکتر برداشت اما با فریاد بلند پلیس هایی که از راه رسیده بودن دوباره از حرکت ایستاد.

- همگی سر جاتون بایستید! به فرمان پلیس بایستید!

مأمورها خودشون رو بین جمعیت در حال فرار انداختن و موفق شدن چند نفری رو به داخل ماشین هاشون بکشونن. تهیونگ تونست از بینشون چهره دختری که مسابقه رو با سوتش شروع کرده بود تشخیص بده.

با دیدن این صحنه مثل این که از خواب عمیقی بیدار شده باشه، یکدفعه متوجه شد وسط یک فیلم سینمایی گیر نیفتاده و اگر زودتر نجنبه به سرنوشت همون دختر دچار میشه.

بی هدف به سمت درخت های پارک شروع به دویدن کرد.

نمی دونست دقیقا چه کار خلافی کرده، ولی قلبش با فکر این که هر لحظه ممکن بود به دست یکی از مأمورها گیر بیفته با سرعت شروع به تپش کرد.

وقتی فکر کرد به اندازه کافی دور شده، بی خیال دویدن شد و در حالی که دست هاش رو به زانوهاش تکیه داده بود، نفس نفس زد.

اما این استراحتش زیاد طولی نکشید و تهیونگ با شنیدن صدای قدم های پلیسی که داشت بهش نزدیک می‌شد خواست که دوباره شروع به دویدن کنه، ولی یک جفت دستی که ناگهان روی دهنش قرار گرفتن و اون رو به عقب کشیدن این اجازه رو بهش نداد.

تعادلش رو خیلی سریع از دست داد. طوری که کلاه حصیریش از سرش افتاد و از پشت به داخل حجم زیادی از بوته ها و گیاه های زرد رنگ کوبونده شد.

فریادش به لطف دست هایی که هنوز دهنش رو پوشونده بودن خفه شد و با چشم های گرد از ترس به سمت صاحب اون دست ها برگشت.

PARASITE | TAEKOOKМесто, где живут истории. Откройте их для себя