Chapter-8

11 1 0
                                    

اسکیت برد رو زیر پاش زد و در حالی که سعی میکرد تعادلش بهم نخوره از تپه به سمت پایین سر خورد. لحظه آخر کمی سکندری خورد و اسکیت از زیر پاش در رفت، طوری که نزدیک بود به زمین بیوفته.

خودش رو جمع و جور کرد و سرش رو سمت جونگ کوک چرخوند تا ایراد کارش رو بگیره.

پسرک روی چمن ها نشسته بود و در حالی که زانوهاش رو توی دلش جمع کرده بود به نقطه ای نامعلوم خیره شده بود. مشخص بود که ذهنش جایی خیلی دور تر از زمین پر فراز و نشیبی که روش نشسته بود سیر میکرد.

تهیونگ درست روبه‌روی جونگ کوک ایستاد و صدا زد:

- کوکی؟

چشم های درشتش مثل برق بالا پرید و به صورت تهیونگ که روش سایه انداخته بود رسید. موهای آشفته‌ش کمی از روی صورتش کنار رفت و این باعث شد رنگ پریده‌ش بیشتر تو ذوق بزنه.
لبش رو آروم با زبونش تر کرد و گفت:

- ببخشید، ندیدم چیکار کردی. یه بار دیگه برو.

پسر بزرگ‌تر سری تکون داد و در حالی که کنار جونگ کوک می‌نشست گفت:

- امروز مثل همیشه نیستی. چه‌ت شده؟

پسر کوچیکتر لب پایینش رو داخل دهنش برد و پوستش رو جوید. عادتی که تهیونگ تو این مدت فهمیده بود مواقعی که استرس داره یا نگرانه انجام میده.

گاهی دلش میخواست لب بیچاره‌ش رو با انگشتاش از زیر اون دندون های خرگوشی بیرون بکشه تا اجازه نده بیشتر از اون پاره بشه. یا شاید هم دنبال بهونه بود تا خالی که دقیقا زیر لب پایینی جونگ کوک بود رو لمس کنه. ولی همیشه تونسته بود قدرت لازم برای کنترل کردن خودش در مقابل این درخواست عجیبی که مغزش مدام ازش داشت رو پیدا کنه و دستش رو همونجایی که هست نگه داره.

البته همه این غلبه به نفس ها تا قبل از امروز بود.

با انگشت شست لب پایین پسر رو از حصار دندونش آزاد کرد و آروم نوازشش کرد.

در جواب نگاه متعجب جونگ کوک فقط شونه ای بالا انداخت و گفت:

- داشتی زخمش میکردی.

ناخودآگاه حرف مینجی مثل نوارکاست توی سرش پلی شد: "اون از تو خوشش میاد!" 

توی دلش چشم غره ای به مغزش رفت که دقیقا همین لحظه رو برای یادآوری حرف اون دختر انتخاب کرده بود.

وقتی دوباره توجهش رو به پسر کنارش داد، متوجه هجوم خون به گونه های رنگ پریده‌ش شد. کمی خودش رو به اون نزدیک تر کرد و برای بار دوم پرسید:

PARASITE | TAEKOOKWhere stories live. Discover now