Chapter-3

37 7 0
                                    

- از اینجا خوشت اومده ها!

باز هم مینجی بود که به محض ورودش به پارک اسکیت سوار ها سراغش اومد.
این بار خودش هم سوار یک اسکیت برد آبی و بنفش بود که باعث شد تهیونگ فکر کنه احتمالا همه زندگی این دختر تو همین دو تا رنگ خلاصه میشه.

درست جلوی پای تهیونگ اسکیت بردش رو متوقف کرد و پرسید:

- قرارت دیروز با جیهو چی شد؟ تونستی بلورهاتو بهش بفروشی؟

تهیونگ لبه کلاه حصیریش رو کمی بالا داد تا دید بهتری به دختر داشته باشه.

- این جیهو... چه جور آدمیه ؟

مینجی قبل از جواب دادن کمی مکث کرد.

- منظورت چیه؟

- گفتی دلاله؟

لب های بنفش دختر غنچه شد. مشخص بود به فکر فرو رفته.

- یه چیزی تو همین مایه ها... چه طور مگه؟ چی بهت گفت؟

تهیونگ شونه ای بالا انداخت.

- مطمئن نیستم دقیقا داشت چی کار می کرد. بهم گفت میریم دفترش، ولی از یه گاراژ درب و داغون خارج از شهر سر در آوردم. بعدشم چند تا امضا ازم گرفت و تا دوازده شب نگهم داشت. دست آخرم ولم کرد تو خیابون به حال خودم.

میدونست لحنش بیش از اندازه ای که باید تنده. اگه تهش معلوم می‌شد کاسه ای زیر نیم کاسه جیهو هست، جز خودش چه کسی رو داشت که مقصر بدونه؟

اون فقط با کمال تنبلی میخواست بدون ذره ای تلاش بار مسئولیت رو از شونه هاش برداره.

درست مثل نامجون...

دست مینجی چند بار به پشتش ضربه زد. وقتی به حرف اومد، معلوم شد تندی پشت کلمات تهیونگ رو به دل نگرفته.

- معلومه جایی که ازش اومدی آدمای خوبی داره که از همه انتظار صاف و ساده بودن داری. ولی تا وقتی اینجایی...

با شیطنت کلاه تهیونگ رو روی سرش کمی کج کرد و ادامه داد:

- باید کلاهتو سفت بچسبی یه وقت باد نبرتش!

همین که نصیحت مینجی تموم شد جونگ کوک به همراه یک پسر دیگه اسکیت برد هاشون رو با صدای گوش خراشی نزدیک تهیونگ متوقف کردن.

چهره پسر آشنا بود. همون کسی که دو روز پیش برنده مسابقه شد.

هوسوک...؟

PARASITE | TAEKOOKDonde viven las historias. Descúbrelo ahora