سلام! :)
این پارت اشاره به مواد مخدر و توصیف دقیق از خشونت داره.
لطفا اگر با این مسائل مشکل دارید این قسمت رو نخونید! ⚠️~~~~~~
- شیش، هفت سال پیش بود که برای اولین بار تو این محل باب شد. میدونی که هر چند وقت یه بار نوبت یه چیز جدیده که باهاش ملت رو بدبخت کنن.
صورتش از حرفی که زده بود تو هم پیچید. بدون این که به تهیونگ نگاه کنه ادامه داد:
- دور، دور فوکسی متوکسی شده بود. بهش فوکسی هم میگفتن. اون اوایل که اومده بود همه باهاش مثل آخرین مدل موبایل که وارد بازار شده برخورد میکردن. کلی تعریف های چرت و پرت ازش میشد و خلاصه میخواستن به هر قیمتی شده مردمو وادار کنن از اون کوفتی امتحان کنن.
لب پایینش رو داخل دهنش فرو برد و پوستش رو کند.
- اون اوایل راحت گیر میومد، بابای من هم مثل خیلیای دیگه بی پولی بهش فشار آورد و با اون مغز پوسیدهش به این نتیجه رسید که راه حل تمام مشکلاتش مصرف اون ماده مخدر جدیده که همه ازش تعریف میکنن... یه چند ماهی اوضاع براش بد پیش نمیرفت تا اینکه یه دفعه قانون های سفت و سخت پلیس برای فوکسی شروع شد. مأمورها ریختن دم خونه هرکی که شک میکردن این ماده رو میفروشه یا تولید میکنه و سخت ترین مجازات ها رو براش در نظر گرفتن.
نفس عمیقی کشید تا کمی به فکش برای این حجم از پرحرفی بی سابقهش استراحت بده.
تهیونگ انگشت کوچیک جونگ کوک رو توی دستش فشار داد و قدم هاشون رو کمی آهسته تر کرد.
دست هاشون زیر آستین کت قهوه ای رنگی که تهیونگ از میون وسایلش برای پسر کوچیکتر پیدا کرده بود گم شده بود، ولی هر چند وقت یک بار نگاه خیره رهگذرها به اون دو خبر از این میداد که این پوشش چندان هم موثر نبوده.
بر خلاف تصورش، اون نگاه های خیره که بوی قضاوت ازشون به مشام میرسید، چندان هم براش مهم نبود، و امیدوار بود جونگ کوک هم بابتش اذیت نشده باشه.
- پس دیگه نمیشد راحت پیداش کرد؟
- نه، فکر کن من مونده بودم با پدری که معتاد این مواد لعنتی شده و حالا به سختی میشه گیرش آورد.
با کلافگی دسته ای از موی سیاه که جلوی چشمش رو گرفته بود کنار زد و با این کار کت تهیونگ از روی شونهش سر خورد. اون رو دوباره روی تنش صاف کرد و ادامه داد:
- همون موقع ها بود که از سر کارش اخراج شد و نشست توی خونه. مثل یه انگل آشغال شروع کرد به مکیدن قطره قطره خون من و مامانم. اگه فوکسی بهش میرسید، یه گوشه نعشه میشد و کاریمون نداشت، ولی وقتایی که بهش نمیرسید... خودت که دیشب دیدی چیکار کرد. همون اول مامانمو جوری زد که دیگه نتونست راحت راه بره. من هم همش دوازده سالم بود که مجبور شدم به هر دری بزنم تا موادش جور شه... فقط نمیخواستم دیگه مامانمو اذیت کنه.
YOU ARE READING
PARASITE | TAEKOOK
Fanfiction[Parasite / انگل] "انگل یعنی مهمون ناخونده، برای زنده موندن به میزبانش نیاز داره اما باز هم ذره ذره نابودش می کنه. ما اینجا همه انگلیم، این شهر هم میزبانمونه..." • ژانر : عاشقانه/انگست/روزمره • کاپل : تهکوک