"part 4"

203 38 1
                                    

-این فوق‌العادست...
با داد تهیونگ که از سر خوشحالی بود به خودش اومد سمت اتاق تهیونگ رفت
با صحنه‌ای که دید به معنای واقعی کلمه از خنده پاره شد
تهیونگ با ذوق بچه‌گونه‌ای اطراف اتاق میدوییدو تقریبا داشت از خوشخالی بال در میاور
جونگکوک دستشو رو شکمش گذاشتو سمت تخت تهیونگ رفتو خودشو روش انداخت
نفس عمیقی کشیدو لبخند غمگینی زد. نگاهشو از سقف گرفتو به تهیونگی که تو فکر رفته از پنجره به بیرون نگاه میکنه داد
میدونست پشت لبخندای قشنگ تهیونگ چه دردایی پنهان شده
دستشو زیر سرش گذاشتو گوشیشو از جیبش دراورد و از صحنه روبه‌روش عکس گرفت؛تهیونگ قطعا یه مدل بی نظیر بود
-باید خیلی خوشحال باشی که جیمین اینجا نیست وگرنه یه ثانیه‌ام اجازه نمیدادم تو این اتاق بمونی
تهیونگ ‌سوالی به جونگکوک نگا کرد
-چیه خب این اتاق بزرگتره...خیلی نرماله که کاپلا تو اتاق بزرگ‌تر باشن
نگاهشو از تهیونگ گرفتو چشاشو بست
#یاا جئون جونگکوک بهتره همین الان از اتاق بری بیرون وگرنه تورو با اون جونگهیون عوضی میکشم
جونگکوک با تعجب به تهیونگ نگا کرد. از لحنش معلوم بود اصلا شوخی نداره
سریع از رو تخت بلند شدو دستاشو بالا اورد
-کیم تهیونگ‌شی خیلی خشنیا
اینو گفتو با خنده سمت در رفت
#اره حالا کجاشو دیدی
جونگکوک هوم سوالی کشید و به تهیونگ نگا کرد
#بهتره تا جایی که میتونی ازم دور شی
-تهیونگا یهو پریود شدی؟
#جونگکوکا میخوای بجای جیمین من بکشمت؟
جونگکوک یهو حالت جدی‌ای به خودش گرفت
#ینی میخوای بگی هیچ راه دیگه‌ای وجود نداشت؟ اون بیچاره الان اون سر دنیا معلوم نیست حالش چقد قراره بد بشه وقتی بفهمه تو دیگه قرار نیست پیشش باشی

تهیونگ با چشمایی که پر از اشک شده بود به جونگکوک نزدیک شد
چه اتفاقی داشت میوفتاد الان اون خرس کوچولو داشت گریه میکرد؟ جونگکوک دیگه تحمل این یکیو نداشت
-تهیونگا..
#جونگکوک..این وضعیت چقد قراره ادامه پیدا کنه..یه ماه؟دوما؟یه سال؟
-تهیونگ لطفا اروم باش
کوک نمیدونست تهیونگ چرا داره گریه میکنه بخاطر جیمین؟با اینکه حتی یه بارم ندیدتش؟
جونگکوک با انگشت شستش اشکای تهیونگو از صورتش پاک کرد
با صدای ارومی زمزمه کرد
-لطفا..گریه نکن ته..درستش میکنم
تهیونگو تو بغلش گرفتو سرشو بین موهای تهیونگ جا دادو چشماشو بست
کم‌کم گریه‌های تهیونگ کمتر شدو جونگکوک تنها کاری که ازش بر میومد نوازش کردن کمر و موهاش برای اروم کردنش بود
Korea _ Seoul 8:36 PM
Jimin.
ساعت 8ونیم شب بودو جیمین دیگه داشت از تو خونه موندن دیوونه میشد..جین هیونگش رفته بود تعطیلات پس تقریبا کس دیگه‌ایو نداشت از اونجایی که احتمالا یونگی هیونگشم داره تنهایی از اخر هفتش استفاده میکنه نمیخواست مزاحمش بشه
فقط خودشو به اتاقش رسوندو لباساشو عوض کرد
سوییچ ماشین‌و کلیدای خونه‌رو برداشت‌و از خونه خارج شد
سوار ماشینش شدو اهنگ ملایمی پلی کرد و سمت خونه پدرش حرکت کرد باید میفهمید بانیش واقعا کجا رفته که حاضر شده بدون خداحافظی جیمینو تنها بزاره
بعد یه ربع جلوی در پارک کردو پیاده شد
همینطور که زیر لب اهنگی رو زمزمه میکرد زنگ درو زد
بعد از باز شدن در به خدمتکار سلام کردو سمت اتاق کار پدرش رفت
در نیمه باز بود میخوای در بزنه که با صدای پدرش متوقف شد
&اه..خیالم راحت شد..واقعا سرعت عمل خوبی داره (خنده)..افرین پسر کارتو خوب انجام دادی پولتو واریز میکنم....حواست به اون خرگوش کوچولو باشه‌و مطمئن شو اون دوتا واقعا باهمن
بعد از تموم شدن تماس پدرش در زدو اروم وارد شد
×اپااا خیلی وقته ندیدمت
لبخندی زدو سمت میز پدرش رفت
&او جیمینی مشتاق دیدار اینجا چیکار میکنی
جیمین خنده‌ی فیکی کردو دستشو رو میز پدرش گذاشت
×اپا..از کوک خبر داری؟
&جئون؟ام...راستش
خب عالی شد الان استرس جیمین بیشتر شده بود
جونگهیون از پشت میزش بلند شدو سمت پسرش اومد‌و دستشو رو گونه‌ی پسرش کشید
&ایگو...پسرم چقد بزرگ شده
جونگهیون لبخندی زدو دستای پسرشو گرفت
&جیمینا...جونگکوک از اولشم مناسب تو و در سطح تو نبود
بازم همون بحثای همیشگی..اما اینبار بو دار بود،بوی غم میداد،بوی ترس
جیمین با اخمای تو‌هم رفته منتظر به پدرش نگا میکرد
دستشو از دست پدرش بیرون کشید
×اپا..میشه واضح بگی چیشده؟جونگکوک صبح بهم پیام دادو گفت میره بوسان دیدن خانوادش
جونگهیون خنده‌ی بلندی کردو به چهره نگران جیمین خیره شد
&وای پسر...تو خیلی ساده‌ای جونگکوک ساعت 5 صبح میره بوسان دیدن خانواده نداشتش؟اگه منظورت مامانشه باید بگم اون چند ماه پیش به سئول اومد تازه خود جونگکوکم براش یه خونه اجاره کرد

But I Love You...Where stories live. Discover now