صفحههای اخر پروندهرو چک کردو بستش
+فکر کنم همهچیزو توضیح دادم...چیزی هست که کسی بخواد بگه؟!
£درواقع ما رشد سهاممونرو مدیون شما و پدرتون هستیم
جیمین لبخندی زدو به بقیه نگاه کرد
جونگکوک به طرز عجیبی بلند شد، جیمین نگاهشو از تو برگهها بلند کردو بهش نگاه کرد...درواقع همه داشتن بهش نگاه میکردن
به پشتی صندلیش تکیه دادو به جونگکوک نگاه کرد
+مشکلی پیش اومده مستر جئون؟!
جونگکوک که داشت سعی میکرد بخاطر لحن سرد جیمین خودشو کنترل کنه نفس عمیقی کشید
-میخوام بعد جلسه درباره سهامم باهاتون صحبت کنم
جیمین نگاهشو رو بقیه چرخوند
+این جلسه برای صحبت دربارهی سهامه میتونید همینجا حرفتونو بزنید
-من...من میخوام سهام بیشتری بخرم
جیمین برگههای روبهروشو مرتب کرد و خودکارشو داخل جیبش گذاشت
+این موضوع به من مربوط نمیشه باید با بخش حسابداری صحبت کنید
به یونگی اشاره کردو از جاش بلند شد، با بلند شدنش بقیههم بلند شدن
+خسته نباشید اقایون، جلسه خوبی بود
از اتاق خارج شدو لایلا هم پشت سرش بیرون رفت
جونگکوک نگاه گیجشو به یونگی دادو سریع از اتاق جلسه خارج شد
تمین میخواست بلند شهو دنبالش بره که یونگی دستشو گرفتو نگهش داشت
برگههای روبهروشو مرتب کردو بلند شد
#نگران نباش، جیمین کارشو خوب بلده
.
.
-جیمین..جیمینا
با وایستادن جیمین لایلاهم ایستاد
به پشت سرش نگاه کردو جونگکوکو دید که داره دنبالش میاد
این حس چی بود...نفرت؟دلتنگی؟عشق؟
خودشم نمیدونست با هرقدمی کوک سمتش برمیداشت حسای مختلف بهش دست میداد
میخواست بغلش کنه، گریه کنه و یه سیلی محکم در گوشش بزنه
با همهی اینا نفس عمیقی کشید، جونگکوک حالا روبهروش ایستاده بودو بههمدیگه نگاه میکردن
جیمین بدون اینکه نگاهشو از کوک بگیره پروندهرو سمت لایلا گرفت
+اینارو بزار تو اتاقم
بعد رفتن لایلا دست به سینه وایستادو تهدید وار به جونگکوک نگاه کرد
+یادم نمیاد انقد صمیمی شده باشیم که منو به اسم صدا کنید مستر جئون
جونگکوک که ازاین حرف شوکه شده بود نگاهشو از جیمین گرفتو ابدهنشو قورت داد
-معذرت میخوام...اقای پارک
جیمین راضی از این لحن جونگکوک سرشو تکون داد
به ساعتش نگاهی کردو نفس عمیقی کشید
+اگه حرفی ندارید من دیگه میرم، یه جلسه دیگه دارم
جونگکوک ناخواسته دست جیمینو گرفت
-یهلحظه...
دستشو ول کردو به چشمای بی حس جیمین نگاه کرد
یعنی وقتی جیمین به خاطرش تا لسانجلس اومده بود، جونگکوک اینطوری بهش نگاه میکرد؟ همینقد سردو بیحس؟
با صدای تمین جفتشون به سمتش برگشتن
~جیمینا...او معذرت میخوام، سرت شلوغه؟
جیمین لبخند قشنگی زدو سرشو به چپو راست تکون داد
+اوه تمین...نه دیگه تقریبا تمومه
~باشه پس تو ماشین منتظرم
جیمین سرشو تکون داد، بعد رفتن تمین، دوباره به جونگکوک نگاه کرد... دوباره همونقدر سرد
جیمین برا بار اول نگاهش و رو جونگکوک چرخوند
اون عوض شده بود...استایلش، صورتش، حتی مدل موهاش
تازه فهمید چقدر جذاب شده...میتونست تتوهای رو دستشو ببینه،،، اون پسر دیگه بزرگ شده بود
نفس عمیقی کشیدو نگاهشو از گرفت
+بهتره زودتر ازاینجا برید..شما سهامدار بزرگ ما هستین ولی این مدل لباس پوشیدن و...(به پرسینگای روی صورتش اشاره کرد) و این پرسینگا چیز مناسبی توی شرکت نیست
تعظیم کوتاهی کرد
+ممنون که مسافت طولانیای رو برای جلسه امروز اومدین
بدون حرف دیگهای سمت در خروجی رفت
YOU ARE READING
But I Love You...
Fanfiction-"لطفا جیمینا..من..من واقعا عاشقتم" جیمین تکخندهای کردو سرشو تکون داد +"نه!اشتباه نکنید جئون شی کسی که اینجا واقعا عاشق بود فقط من بودم تو فقط تظاهر به عاشق بودن میکردی" جونگکوک حرفی نداشت بزنه...چی میخواست بگه؟حق با جیمین بود جونگکوک کسی بود که تر...