"part 10"

187 37 1
                                    

5 years later...
هنزفریشو داخل گوشش گذاشتو کوله پشتی وسایلاشو رو دوشش انداخت
از باشگاه خارج شدو تو مسیر ایستگاه اتوبوس قدم گذاشت...
هوای پاییزی‌و خنک رو وارد ریه‌هاش کرد و به ارومی بازدمشو بیرون داد
اهنگ ملایمی که تو گوشش پخش میشد کاملا با اب‌و هوای اون روز همخونی داشت...هارمونی صدای خواننده با سازهای مختلفی که درحال نواختن بودن زیبایی اونجا ده برابر میکرد
میتونست له شدن برگارو زیر پاش حس کنه اما بخاطر اهنگ توی گوشش شنیدن صدای خرد شدن برگا به گوشش نمیرسید
3 سال بود که بوکس رو شروع کرده بود اما دوسال گذشته‌رو به طور حرفه‌ای بهش مشغول شده بود
اوایل فقط برای سرگرمی‌و خالی کردن عصبانیتش اینکارو میکرد ، اما تصمیم گرفت واقعا انجامش بده...
تو یه سال گذشته کلی بهش فشار اومده بود و به‌شدت بی حوصله شده بود حتی خودشم اینو قبول داشت
از وقتی پدرش سخت مریض شده بود همه‌ی مسئولیتای شرکت رو دوشش بود ، هم باید شرکتو اداره می‌کرد وهم درس میخوند
هرچند تا الان موفق بوده و حتی سود بیشتری به شرکت رسونده ، اما خیلی وقته که نتونسته با خیال راحت با دوستاش خوش بگذرونه...
همش با تمین دعواش میشد...یه روز خوش کنارهم نداشتن
البته که حقو به تمین میداد ؛ اونا 5 ساله که باهمن....و هربار که تمین سعی میکنه رابطشونو یه مرحله جلو ببره جیمین با بهانه‌های مختلف ازش فاصله میگیره
اخرین دعواشون که مربوط به شب گذشته میشد با این جمله تمین تموم شد
[بهت گفته بودم که...رابطه‌ما تاریخ انقضا داره، و انگار ما داریم به اخرش نزدیک میشیم...میدونم بهت گفتم به تصمیمت احترام میزارم ولی این بی‌رحمانست جیمین،،،من دارم تمام تلاشمو برات میکنم..میفهمی؟این فاکینگ بی‌رحمانست!!]
و از خونه رفتو تا همین الانم جواب تلفناشو نداده...

"جیمین دوسش داره ، اما عاشقش نیست!
عاشق هیچکس نیست...اون کاملا عوض شده
دیگه مثل قبل نمیخنده‌و شوخی نمیکنه ، دیگه کیوت بازی درنمیاره یا در طول روز فقط چند کلمه حرف میزنه طوری که انگار با همه غریبست ، میدونی اون یه جورایی دیگه داره بزرگ میشه...
-مین یونگی"

به موقع رسیده بود.. همزمان با رسیدنش به ایستگاه، اتوبوس رسید
بعد از یه دوش اب سرد احتمالا میتونست با حال بهتری بره سر کارو سر منشی بیچارش غر بزنه
.
.
.
.
_Los Angeles____kook__V_
دستشو دور کمرش حلقه کردو فاصله صورتاشونو کم کرد
نگاهشو رو لبای نیمه باز پسر کوچکتر قفل کرد و نیشخند کوچیکی زد
بعد از صدای دوربین  که خبر از گرفته شدن عکس میداد از هم فاصله گرفتن
#همگی خسته نباشید عکسا عالی شدن میتونید برید خونه
داشت سمت اتاق تعویض لباس میرفت که با صدای جسی متوقف شد
*اوپاا
دختر زیبای امریکایی_کره‌ای که به خوبی میتونست کره‌ای حرف بزنه دوست جدید جونگکوک به حساب میومد
با لبخند خسته‌ای سمتش برگشت
-مشکلی پیش اومده؟
*عام..امشب میخوایم بریم برای تموم شدن پروژه جشن بگیریم...تهیونگ هیونگم میاد، توعم میخوای بیای؟
دستشو داخل موهاش کشیدو اونارو به عقب فرستاد
-تهیونگ؟ ولی__
قبل از اینکه بتونه حرفشو ادامه بده جملش با صدای نفر سوم قطع شد
+جونگکوکا
جفتشون سمت صدا برگشتن‌و به تهیونگی که لباساشو عوض کرده بود نگاه کردن
-چرا بهم نگفتی میخوای تو جشن شرکت کنی
تهیونگ بهشون نزدیکتر شدو سوالی بهشون نگاه کرد
+داشتم میومدم همین کارو کنم
جونگکوک سرشو تکون دادو نگاهشو به جسی داد
-بهت خبر میدم یکم نیاز دارم استراحت کنم،شاید با تهیونگ اومدم
بدون هیچ حرف دیگه‌ای سمت اتاق تعویض لباس رفت....
.
.
.
.
-"روز بخیر رییس"
تعظیم کردو بعد چند لحظه پشت سر جیمین شروع به راه رفتن کرد
صداشو صاف کردو همونطور که پشت سر جیمین سمت دفتر میرفت، برامه روزانشو خوند
-"امروز چنتا جلسه دارید،، اولین جلستون با مدیرای بخشای مختلفه و دومیش با سهام‌دارای شرکت ساعتاشونو براتون ایمیل میکنم..."
با ایستادن جیمین سر جاش وایستاد
زمانی که جیمین سمتش برگشتو بهش نگاه کرد میتونست ترسو تو تمام سلولای بدنش حس کنه
+لایلا
-"بله رییس..."
جیمین یه قدم بهش نزدیک شدو به چشماش خیره شد
+لطفا بقیه برنامه‌هم برام ایمیل کن...ترجیح میدم خودم برنامه رو بخونم و....منتظرم قهوم هستم
یه دستشو داخل جیبش گذاشتو با دست دیگش در اتاقشو باز کرد
وارد اتاق شدو درو بست
سمت میز ریاستی رفت که حدود یه سال بود که متعلق به اون شده بود
رو صندلیش نشستو لپتاپشو روشن کردو ایمیلاشو چک کرد
بعد چند دقیقه صدای درو شنید
دستشو زیر میز بردو با زدن دکمه‌ای درو باز کرد
نگاه کوتاهی به لایلا انداختو دوباره مشغول خوندن ایمیلاش شد
با قرار گرفتن قهوه روی میز نگاهشو به قهوه داد
قهوشو برداشتو یه قورت ازش خورد
چشماشو بستو قوه‌رو رو میز برگردوند و نگاهش‌و به لایلا داد
+لایلا
-"ب...بله رییس"
+تو چند وقته که اینجا شروع به کار کردی
-"تقریبا..یه ماه‌و نیم"
+میدونی منشیای قبلی چند وقت میتونستن دووم بیارن؟
-"ب..بله...همشون فقط سه ماه"
+خوبه..
سرشو تکون دادو از پشت میز بلند شد و میزو دور زد
روبه‌روی لایلا وایستادو به میز تکیه داد
به دختر ریز جسته‌ای که از ترس سرشو پایین نگه داشته بود نگاه کرد
بدون اینکه نگاهشو ازش بگیره لیوان قهوه‌‌رو از رو میز برداشتو سمتش گرفت
+بخورش...
لایلا سرشو بالا اوردو با تعجب به رییس بی اعصابش نگاه کرد
-"ولی..."
جیمین با همون لحن قبلی به ارومی ادامه داد
+دفعه بعد با این ملایمت ازت نمیخوام...تا ارومم انجامش بده
لایلا دستای لرزونشو بالا اوردو لیوانو ازش گرفت و به ارومی لباشو به لیوان نزدیک کرد
میتونست نگاهای خیره جیمینو رو خودش حس کنه که حتی یه لحظه‌ام قطع نمیشن
با خوردن جرعه اول صورتشو جمع کرد و به جیمین نگاه کرد
جیمین همچنان خنثی بهش خیره شده بود ، ابروشو بالا دادو سوالی نگاش کرد
لیوانو از دستش گرفتو تو سطل اشغال کنارش انداخت
+افتضاحه مگه‌نه؟
-"اقای پارک باور کنید قصد نداشتم انقد شیرینش کنم...متاسفم"
تکخنده‌ای کردو سمت صندلیش رفت
+قصد؟ اینو یادت نره لایلا ادما بیشتر وقتا ناخواسته کارایی میکنن که به عواقبش فکر نمیکنن
رو صندلیش نشستو نفس عمیقی کشید
+به خوبی یادمه که بارها بهت تذکر دادم اما تو تقریبا هفته‌ای دوبار داری اشتباه میکنی
-"م..متاسفم"
اخم کمرنگی کردو صداشو کمی بالا برد
+تاسف تو چیزیو درست نمیکنه لایلا
چشماشو روهم فشار دادو دستشو رو شقیقه‌هاش کشید
+لطفا...یه قهوه خوب برام بیار،،، و بعد از اون جلسه با سهامدارارو کنسل کن بعدا خودم یه جلسه ترتیب میدم
با تکون دادن دستش بهش فهموند که از اتاق بره بیرون
لایلا با تعظیم کوتاهی اتاقو ترک کرد
بعد از خالی شدن اتاق به پشتی صندلیش تکیه دادو چشماشو بست
+همه‌چیز درباره این شرکت افتضاحه...همه‌چیز
با صدای در با بیحالی سمت میز خم شدو درو باز کرد
با دیدن هوسوک و تمین که همراه چهارتا قهوه وارد شدن از سر جاش بلند شد
+تمین؟
با عجله سمتشون رفتو روبه روی تمین وایستاد
+دیشب کجا بودی میدونی چقد بهت زنگ زدم
#پیش من بود
یونگی اومد داخلو درو بست
+یونگی هیونگ...چرا بهم نگفتی اونجاست...اصن میدونید چقد نگران شدم
¢تمومش کنید..منم اینجامااا
با صدای هوسوک همشون ساکت شدن
+عو هیونگ متاسفم
سمتش رفتو بغلش کرد
¢آیگو~~دونگسنگ کوچولوی من..این چند وقت حسابی خسته شدی مگه نه؟
جیمین با قیافه گرفته سرشو به نشونه مثبت تکون دادو هوسوک درحالی که لبخند بی نقصشو به نمایش گذاشته بود موهای ابریشمی پسر کوچولورو نوازش کرد
تمین خودشو وسط انداختو جیمینو سمت خودش کشید
×مصتر هوپی لطفا کمتر دوست پسر منو بمال
همشون درحالی که میخندیدن رو کاناپه‌ها نشستن
+هوسوک هیونگ تو میدونی چرا سهامدارا درخواست جلسه دادن؟
¢نگران نباش چیم فقط برای مطلع شدن از وضعیت سهامشونه
یونگی درحالی که قهوشو رو میز میزاشت صورتشو جمع کرد
#محض رضای فاک یه بارم که دور هم جمع شدیم میخواید درباره کار حرف بزنید؟!چیم نکنه توقع داری منم از وضعیت اقتصاد شرکت برات تعریف کنم
تمین قهوشو برداشت‌و سر کشید
×باید بگم نگران نباش ما از قبل خیلی پیشرفت کردیم
موهای جیمینو نوازش کردو لبخند کوچیکی زد
×همه‌ی اینارو مدیون مدیریت بی نقص توییم
لبخند خجالتی‌ای زدو جرعه‌ای از قهوش خورد
+هوم..شماها بهتر از لایلا میدونید من چی دوست دارم
هوسوک به تمین اشاره کرد
¢درواقع اون میدونه.. ولی خب الان ماعم فهمیدیم اما تمین بیشتراز هرکس دیگه‌ای تورو میشناسه
با لبخند نگاهیی به تمین کردو سرشو تکون داد
+هوم بیشتر از هرکس...
به نقطه نامعلومی خیره شدو نفس عمیقی کشید
شاید واقعا همینطور بود...تو پنج سال خیلی چیزا ازش فهمیده بود درواقع انگار تمین واقعا دوسش داشت،انگار واقعا فقط یه هوس کوتاه مدت نبوده
به خودش فکر کرد...اونم چیزایی مثل اینو درباره تمین میدونست؟ مثلا میدونست قهوه مورد علاقش چیه یا حتی چیزی از عادتای روزانش میدونست؟
یه جایی پشت ذهنش داشت دنبال جواب این سوالا میگشت
میدونی انگار واقعا تمین عاشقش بود اما جیمین واقعا فقط میخواست اون پسررو فراموش کنه
¢جیم صدامو میشنوی؟
سرشو بالا اوردو نگاهشو بین اون پسرا چرخوند
+ا..اره ببخشید حواسم نبود...چی میگفتید
تمین دستشو دور گردنش انداختو به یونگی اشاره کرد
×ایشون گفتن کسی هست که بیشتر از من تورو بشناسه؟
¢جئون جونگکوک؟..
همه با تعجب به هوسوکی نگاه کردن که خیلی ریلکس سرش تو گوشیش بود
تمین درحالی که داشت سعی میکرد صداشو کنترل کنه با صدای ارومی جواب داد
×چی داری میگی
هوسوک با تعجب سرشو بالا اوردو با سه تا صورت عصبی رو به‌رو شد
تقصیر اون نیست که هیچ‌چیزو نمیدونست خود جیمین ترجیح داده بود به کسی چیزی نگه
گوشیشو برگردوند و عکس تو گوشیشو به بقیه نشون داد
¢این جئون جونگکوک ، سهامدار ما نیست؟
جیمین ناخواسته سمت گوشی خیز بردو گوشیو از دستش قاپید
اروم زمزمه کرد
+خودشه...
عکسی که جونگکوک سمت تهیونگ خم شده بودو فقط چند سانت با بوسیدنش فاصله داشت
+خجالت اوره...
به ایدی پیج نگاه کرد jeon.kim و سعی کرد به حافظش بسپاره
تمین تکخنده‌ای کردو قهوشو سر کشید
×از اولشم معلوم بود اینطوری میشه
بدون حرف دیگه‌ای گوشیو از دست جیمین گرفتو به جی‌هوپ برشگردوند
اما چیزی که فقط یونگی متوجهش بود یکمی دردناک بود
میدونست که جیمین از اعماق قلبش نیاز داره تنها باشه
به ارومی دستشو پشت جیمین کشیدو چند ضربه اروم بهش زد
جیمین برگشتو لبخند کوچیکی بهش تحویل داد اما فقط خودش میدونست با دیدن دوباره اون جئون لعنتی چه غوغایی تو قلبش برپا شده
تقریبا هرچیزی که فراموش کرده بودو دوباره به یاد اورده بود
تمام زحماتش برای فراموش کردن جونگکوک توی این پنج سال با دیدن یه عکس،که داره دوست پسرشو میبوسه از بین رفت
یونگی لیوان قهوه‌‌های خالی‌و جمع کرد و بدون توجه به قیافه سوالی بقیه از جاش بلند شد
#دیگه حرف زدن بسته باید برگردیم سر کارامون
بدون حرف دیگه‌ای سمت در رفت
#تمین اگه دیر کنی اخراجت میکنم
تمین‌و هوسوک همزمان بلند شدن چون میدونستن یونگی شوخی نداره‌و از اوایل کارش هیچوقت کارو با زندگی شخصی قاطی نکرده
×جیم بعد تموم کردن کارات برگرد خونه‌و استراحت کن زیاد خودتو خسته نکن
¢وسط روز بازم میام پیشت رئیس کوچولو
جیمین لبخندی زدو سرشو تکون داد
+روز خوبی داشته باشید
بعد رفتنشون رو همون کاناپه ها ریلکس کرد تا قبل از ریختن پرونده‌ها رو سرش یکم استراحت کنه
گوشیشو برداشتو اولین کاری که کرد وارد کردن ایدی بود
انگار اون ایدی مال یه شرکت سرگرمی خارجی بود که این یکی از پروژه‌هاش بود...
شروع به دیدن عکسا کرد...میدونست این اشتباهه میدونست اینطوری فقط داره به خودش اسیب میزنه
ولی این جواب سوالاشو میداد...جونگکوک واقعا خوشحال به نظر میاد چیزی که جیمین 5ساله که تجربش نکرده
انگار جونگکوک واقعا عاشقه..چیزی جیمین فقط داره تظاهر میکنه چون نمیتونه یه رابطه سمی‌و تموم کنه
سمت میزش رفتو دکمه قرمز رنگی که رو میزش بودو فشار داد و منتظر موند
با وارد شدن لایلا سوالی نگاش کرد
+جلسه سهامدارا...
-"عو بله درسته.."
درحالی که داشت سعی میکرد صفحه مورد نظرشو از تو دفتر پیدا کنه جیمین دستشو زیر چونش گذاشتو بهش خیره شد
-"جلسه سهامدارا...دقیقا میوفته 3امه ماه بعد..ساعت خاصی مد نظرتونه؟"
+ساعتشو با اقای مین هماهنگ کن چون اوناعم باید تو جلسه باشن...بعد از مشخص شدن ساعت به همه‌ی سهامدارا ایمیل بزن و متن ایمیلتو برای منم بفرست فقط جهت اینکه چکش کنم
لپ‌تاپشو روشن کردو تو قسمت ایمیلا رفت
+و اینکه...پرونده کارمندارو برام بیار...میتونی بری
.
.
.
.
درحالی که مشغول جمع کردن وسایلش بود با صدای زنگ گوشیش متوقف شد
با دیدن شماره‌ی ناشناس روی گوشیش چشماشو ریز کردو با تردید گوشیو جواب داد
+سلام؟!...
تمام تمرکزشو گذاشته بود تا چیزی از پشت تلفن بشنوه
ولی تنها صدایی که میومد صدای نامفهوم ضعیفی بود که به نظر میرسید صدای دستگاه تهویه هوا باشه
+هی من کلی کار دارم نمیخوای حرفی بزنی؟!
همون موقع درباز شدو صدای پر انرژی تمین تو فضا پخش شد
×موچی کوچولوی مننن
جیمین لبخندی زدو تلفنو قطع کردو رو میز گذاشت
+به نظر خوشحال میای
تمین نزدیک تر اومدو از پشت بغلش کردو سرشو داخل گردنش برد
×هوم...داشتم فک میکردم که این مدت خیلی سخت کار کردی پ‍_...
+تمین من خوبم... متاسفم که اینو میگم اما الانم میخوام برم خونه استراحت کنم و کارای عقب افتادمو انجام بدم
کیفشو از رو میز برداشت و با تردید به چشمای تمین نگاه کرد
تمین که به سختی داشت عصبانیتشو کنترل میکرد لب پایینشو گاز گرفت‌و سرشو تکون داد
جیمین دستشو بالا بردو رو بازوی تمین گذاشت
+اخر هفته برای خودمون وقت خالی میزارم
لبخندی زدو سمت در خروجی رفت..

اینو میدونست...میدونست که داره در حق تمین بد میکنه
اون همه چیزو برای جیمین گذاشته بود؛ اما خب تقصیر جیمین نیست که خیلی وقت پیشا قلبشو به کس دیگه ای باخته بود
_Los Angeles_kook
خوشحال از اینکه تونسته بود مهمونی‌و به بهانه اینکه خستست بپیچونه وارد خونه شد
مستقیم سمت مبل رفتو خودشو روش پرت کرد
همون موقع با شنیدن صدای نوتفیکیشن گوشیش نفس عمیقی کشیدو گوشیو از جیبش دراورد
داخل ایمیلاش رفتو ایمیلی که از طرف شرکت بود رو باز کرد
"وقتتون بخیر اقای جئون جونگکوک، اقای پارک یه جلسه با سهامدارا ترتیب دیدن و لازمه همه حضور داشته باشن؛خوشحال میشیم در ساعت و تاریخی که بهتون اعلام میشه شمارو ملاقات کنیم"
دستشو تکیه گاهش کردو با دقت بیشتری ایمیلو خوند
+اقای پارک؟ولی چرا چیزی بهم نگفته
لب پایینشو گاز گرفت‌و سعی کرد همه‌چیزو کنار هم بچینه
+باید به جیمین زنگ بزنم‌و ازش بپرسم؟
بالاخره بعد از کلی کلنجار رفتن باخودش تصمیم گرفت زنگ بزنه
بعد از اولین بوق صدای دلنشین جیمین پشت تلفن پخش شد...
چند بار تلاش کرد حرف بزنه اما انگار واقعا زبونش بند اومده بود
با شنیدن صدای کس دیگه‌ای که جیمینو "موچی کوچولوی من" خطاب کرده بود به خودش اومد
بعد از قطع شدن تلفن گوشیشو رو مبل انداخت‌و به نقطه نامعلومی خیره شده بود
دستشو رو قلبش گذاشت..حتی فکر کردن به اینکه الان یکی دیگه دستای نوتلاشو میگیره،یکی دیگه میبوستش،لمسش میکنه و بغلش میکنه، داشت دیوونش میکرد
یاد اخرین دیدارشون افتاد.. جوری که جیمین اشک میریختو ازش یه توضیح کوتاه میخواست
اون لحظه میخواست محکم بغلش کنه‌و ازش معذرت بخواد
میخواست چشمای اشکیشو ببوسه‌و بهش بگه چقد دوسش داره
به خودش لعنت فرستاد.. خودش گند زده بود
دیگه نمیتونست تحمل کنه، این دوری بدجوری داشت اذیتش میکرد
گوشیشو برداشت با چنتا سرچ تونست برای سه هفته دیگه دوتا بلیط به مقصد کره بگیره
شاید اون جلسه بهترین بهانه برای دیدن جیمین‌و توضیح دادن همه چی بود
قلبش بیشتر از این تحمل نداشت
تهیونگم باید باهاش میومد،،،باید میومد تا شهادت بده که هیچی بینشون نیست....
______________2498 Words
این قرار بود قبل عید اپ بشه ولی نت همچنان بی‌ناموصه!عیدتون مبارک توتفرنگیای من
@N_talieshii :ایدی تلگرامم
به یه ویراستار نیاز دارم هرکس فک میکنه موقعیتشو داره لطفا پیم بده^-^
سال خوبیو برای همتون ارزو میکنم♡

But I Love You...Where stories live. Discover now