"part8"

198 29 1
                                    

"دوماه‌بعد"
-یاا تهیونگا تو داری جر زنی میکنییییی
&خفه‌شو خرگوش کوچولو بازیتو بکن
جفتشون با خنده در حالی که داشتم با ایکس‌باکس بازی میکردن گفتن
توی این دو ماه حال همشون به‌نظر خوب میومد
تاکید میکنم "به نظر"
جونگکوک دیگه بداخلاق نبود
جیمین دیگه گریه نمیکرد ، تازه رابطش با تمینو یونگی خوب شده بود
باهم بیرون میرفتن ، شام میخوردن‌و خوش میگذروندن
تهیونگ چنوقتی بود که مشغول کارای مدلینگش. شده بودو فقط شبا یا روزای تعطیل میتونست با کوک وقت بگذرونه و تقریبا همه‌چیز به حالت عادی برگشته بود...
ولی این بار بدون جیمین و جونگکوک

جونگکوک خنده کردو دستاشو به‌هم کوبید
سرشو نزدیک گوش تهیونگ بردو زمزمه کرد
-بیبی تایگر باختی
بلند خندیدو از خنده رو زمین پخش شد
&یااااا من بیبی نیستم توله خرگوشششش
سمت جونگکوک خیز برداشت و بالش تو دستشو رو سر کوک کوبید
&دفعه اخرت باشه به من میگی بیبی فهمیدییییی
جونگکوک درحالی که اشکشو پاک میکرد از رو زمین بلند شد
-باشه تایگر کوچولو
کلمه اخرشو با تاکید گفتو بدون توجه به قیافه ترسناک تهیونگ از جاش بلند شدو سمت راه‌پله‌ها رفت
-شام امشب باتو بیبی تایگرررر
اینو گفت با سرعت از پله‌ها بالا رفت و وارد اتاقش شد
& مطمئن شو بعد غذا سالم میمونی جئون فاکینگ جونگکوک
تهیونگ اینو جوری گفت که مطمئنا به گوش جونگکوک رسیده...
_______________________
به لطف جیمین ، اونو و تمین تو شرکت جونگمین یه کار خوب برا خودشون پیدا کردن...
بعد از نیم ساعت کلنجار رفتن باخودش بالاخره تصمیم گرفت که با تمین درمیون بزارتش
از پشت میزش بلند شدو از اتاقش خارج شد
سمت بخشی که تمین توش کار میکرد رفت و سمت میز تمین رفت
چندبار اروم به میز ضربه زد تا توجه تمینو جلب کنه
¢لی تمین..
تمین سرشو بالا اوردو به یونگی نگا کرد و لبخند زد
£بله...
به‌هرحال اونجا محل کار بودو نیازی نبود مسائل شخصیو قاطیش کنن
¢بیا اتاقم باید حرف بزنیم
به دنبال این حرفش نگاهشو از تمین گرفتو سمت اتاقش رفت
تمین مطیعانه پشت سرش حرکت کرد
جفتشون وارد اتاق شدن و روبه‌روی هم رو کاناپه نشستن
£هیونگ..چیزی شده؟
یونگی گلاسه‌های رو میزو از شراب پر کرد
دستاشو تو هم قفل کردو نگاهشو به تمین داد
$من همه‌چیزو میدونم..
تمین با دقت بیشتری به یونگی نگاه کرد
$درباره‌ی حست به جیمین میدونم
تمین فهمید موضوع جدیه پس چهرش جدی شد
ابروشو بالا دادو به پشتی کاناپه تکیه داد و کراواتشو شل کرد
£خب؟..
یونگی گلاسشو برداشتو طبق عادتش اونو تو دستش چرخوندو به مایه قرمز رنگش نگاه کرد
$ما جفتمون دنبال یه چیزیم لی تمین
نیشخندی زدو به چشمای تمین نگا کرد
تمین یه ابروشو بالا دادو سمت یونگی خم شد
£برو سر اصل مطلب پیری
کلمه اخرشو با خنده گفت و گلاسشو برداشت
حالت چهره یونگی اصلا عوض نشده بود...هنوز همونقد جدی و ترسناک بود ، اما تمینم ادمی نبود که بخواد ازش بترسه
یونگی جرعه‌ای از شرابش نوشیدو به تمین نگاه کرد
$بیا شرط ببندیم!
£هوم..خوبه پس تو از اینجور چیزاعم سردر میاری
تمین خدیدو برای یونگی دست زد
£داری به قسمتای مورد علاقم نزدیک میشی مین یونگی

But I Love You...Where stories live. Discover now