1. بوسیدن ممنوع

3.4K 228 13
                                    

⋆قبل از هر چیزی لطفاً به حرف هام توجه کنید!
ازتون میخوام با خوندنِ این پارت، روند داستان رو از شروعی که داره مقایسه نکنید.اگر واقعاً قصدتون خوندنِ این بوک هست، ازتون انتظار میره بهش کمی وقت بدید تا خود واقعیش رو نشون بده.چه از نظر داستان و چه از نظر کرکتر و یا شخصیت هایی که داره.
ممنونم از چشم های زیباتون بابت اهمیتی که به FB میدید.
_______________________________

انگشت های باریکش، اینبار محکم تر رو پوستِ لطیفِ باسنش فرود اومد و ناله ی آروم و معصومانه‌اش رو درآورد.ابروهاش از دردِ نه چندان آرومِ اون اسپنک به هم گره خورد و لب هاش از هم فاصله گرفته بود تا بتونه هوای بیشتری رو وارد ریه هاش بکنه.عضوِ سخت و داغِ مرد بیرحمانه به پروستاتش ضربه میزد و کمی بعد بدونِ بیرون آوردنش، اون رو به نقطه ای که نفس از اون میگرفت فشار میداد و باعث میشد قطره های اشک بی وقفه از چشم هایی که با لذت به عقب بر میگشتن و سیاهی میرفتن رو گونه هاش بریزه و صورتی که عضله هاش از لذت شُل شده بودند رو خیس کنه.

با هر ضربه ای که نصیبش میشد به جلو پرتاب میشد و سعی میکرد تعادلِ خودش رو با چنگ زدن به ملافه های زیرش نگه داره و همراه با ناله های تیکه تیکه‌اش حاصل از ضربه های پر قدرتی که بهش وارد میشد، دستی که از تأتو های زیبا و رنگینی نقاشی شده بود رو به سمتِ عضوِ دردناک و قرمزش رسوند تا زودتر خودش رو خلاص کنه اما ناله ی لرزون از اعتراضش به خاطر خالی شدنِ یهوییش بالا رفت و باسنش رو به عقب برد تا به عضو مرد بکشه و بهش بفهمونه اونو تو خودش میخواد و نزدیک به کامشه.

-پاهات رو باز تر کن.
صدای بَم و خشن مرد به گوشش رسید و آه آرومی همراه با لرزی که تو ستونِ فقراتش مینشست، از لب های خشک شده‌اش بیرون اومد.
به کمرِ بی نقصش قوسِ بیشتری داد و با گذاشتن گونه ی سرخش رو بالشتِ زیر سرش، آبِ دهانش رو‌ محکم قورت داد تا گلوی خشک شده‌اش از ناله های بلند و بی پروایی که میکرد تَر کنه.
پاهاش رو از هم باز کرد و بعد از کمی بلند شدن رو زانوهای دردمندش از بلوجابی که دقایقی پیش داده بود، سعی کرد تعادلِ خودش رو‌ با استفاده از دست هایی که رو تخت تکیه گاهش شده بودند رو به دست بیاره و از بالای شونش سرش رو به پشت چرخوند تا قیافه ی مرد رو ببینه.
-دارم درست انجامش میدم؟

صدای پسر مومشکی مثل ملودیِ آرامش بخشی پرده ی گوش هاش رو نوازش کرد و لحنِ معصومانش و سوالی که همراه با باز کردنِ پاهاش پرسیده بود، در حالی که سوراخِ لعنتیِ خیسش رو بهش نشون و اون رو به عضو بی طاقتش میمالوند باعث میشد همراه با اخم هیسی بکشه و اسپنکی به رانِ درشت و سفید رنگش بزنه.
وَ لحظه ی بعد، چشم هایی که بهش خیره بودند بسته و ابروهای کم پشتش به بالا انداخته شده بودند، لب های از هم فاصله گرفتش با اون اسپنک به لبخندِ محوی کش اومد وَ بعد بینِ دندون هاش گزیده شد و هوم آرومی از اون دو گلبرگِ سرخش بیرون اومد.

Fuckbuddy |𝗏𝗄𝗈𝗈𝗄|Where stories live. Discover now