10. مکانِ امن

1.3K 171 102
                                    

writer's pov:

«امشب چشم هاتو میبندی و فقط از بوسه هام لذت میبری»

چشم های مومشکی، از تعجبِ شنیدنِ این حرف چند باری پشتِ سر هم پلک زدن و لب های بیچاره‌اش با باز و بسته شدنشون به دنبالِ حرفی برای گفتن میگشتند.
اون ازش میخواست چشم هاش رو ببنده و فقط از بوسه هاش لذت ببره؟بوسه هایی که وقتی چشم هاش رو میبست قرار بود چندیدن برابر بیشتر از قبل، لمسِ لب هاش روی پوستِ حساس و گر گرفته‌اش حسش بکنه؟

جونگکوک با فکر کردن به لب های اون و بوسه ای که تا چند لحظه پیش داشتن، بی اختیار لب گزید و چشم های گرسنه‌ ی مرد رو خیره به لبِ زندانی شده ی بینِ دندون هاش کرد.

همه چی به کُندی پیش میرفت.جَو بینشون آروم بود و تنها صدایی که به گوش میرسید موسیقیِ پخش شده از گرامافون و نفس های عمیقشون بود.نفس هایی که از بازدمِ هم واردِ ریه هاشون میکردن و گرامافونی که موسیقی ملایمش از کتابخونه پخش میشد.

بوی عودِ کنار پاتختی، گرمای‌ حاصل از شومینه ی تو هال و روزنامه های کاهی رنگ رو‌ی میز مطالعش وَ عطر تنِ مرد که داشت هوش از سرِ پسرک میبرد.
قهوه و عسل...
ترکیبی از تلخی و شیرینی و البته گسیِ سیگاری که جونگکوک به راحتی میتونست از روی لباسش حس بکنه.

برای اون تهیونگ خودِ خونه بود.
همونقدر راحت و اَمن.گرم و پر از زندگی...

بالاخره بعد از باز شدنِ قفلِ اون دستبندِ صورتی رنگ، با چشم هاش به جلوی پاهاش جایی نزدیک به گوشه ی تخت اشاره کرد و خطاب به پسر مومشکی زیرِ لب به آرومی زمزمه کرد:
-بیا اینجا.

جونگکوک نفسِ لرزون و بی طاقتی بابتِ شنیدنِ لحنِ گرم و صدای بمش گرفت و با تکیه دادن به دو آرنجِش، همونطور که خیره به دست هاش رو بدنه ی فلزیِ دستبند بود، از جاش بلند شد و رو به روش روی زانوهاش نشست. با این تفاوت که حالا سرش تا کمرِ موطلایی‌ قرار گرفته بود و مجبور بود برای دیدنش‌ گردنش رو کج کنه و سرش رو بالا ببره.

تهیونگ با دیدنِ چشم های کنجکاوِ اون پسر و پوزیشنی که توش قرار داشتن، برای دقیقه ای افکارِ منحرفانه‌اش رو کنار گذاشت و نفس تیزی کشید و چشم هاش...
چشم هاش اونقدر نافذ و عمیق خیره به پسرک شده بودن که نزدیک بود قلبِ بیچاره ی جونگکوک از زیباییِ بی نهیاتِ نگاهش تپیدنش رو فراموش بکنه!
اونقدر زیبا که کلمه‌ای برای توصیفش نداشت و گویی زیباتر از چشم های اون، چشم های خودش بود که تصویرِ اون مرد به روی مردمک های مشکی رنگش نقش بسته بود.

Fuckbuddy |𝗏𝗄𝗈𝗈𝗄|Where stories live. Discover now