بر خلافِ چیزی که فکر میکردن، جفتشون بدونِ هیچ حرفی به تاجِ تخت تکیه داده بودن و به پوستر های دیوارِ رو به رو خیره میشدند.
تهیونگ تو عالمِ خودش همونطور که به متنِ موسیقیِ پخش شده توجه میکرد، سیگارش رو میکشید و جونگکوک با برداشتنِ آبجویی از یخچال کوچیکِ تو اتاقش، مشغولِ نوشیدنش بود و تو فکر فرو رفته بود.
البته قبلش بَم رو از اونجا بیرون برده بود و در اتاقش رو بست که یهویی وارد نشه تا بوی سیگار اذییتش کنه.موسیقی بعدی پخش شد و جونگکوک کلافه از سکوتِ بینشون که فقط صدای نفس های سنگینِ تهیونگ و سوختنِ فیلترِ سیگارش رو میتونست بشنوه، با کنترلِ تلویزیون صدارو کمتر کرد.بدنش رو کِش و قوس داد و ران های برهنه ی پاش رو از بادِ سردی که یهو از پنجره ی اتاقش به داخل وزیده بود به هم کشید.
میدونست ذهنِ تهیونگ هنوز درگیره و کلی مشکلات داره تا باهاش مواجه بشه.داستانِ زندگیش هر طور که پیش رفته بود، باز هم اون یک پدری بود که خانواده ی خودش رو داشت!شاید بیشتر از چیزی که باید، درکش میکرد و برای خوب شدنِ رابطشون بهش کمی زمان میداد.چون حالا بهتر از خودِ تهیونگ میفهمید که از این روند پیش رفتنِ زندگیش راضی نیست و همه چیز داره با "اجبار" جلو میره!
نفسی از ترکیبِ عطر شیرین مرد و تلخیِ سیگارش گرفت.همونطور که یک دستش آبجو بود، دستِ آزادش رو سمتش دراز کرد و موهاش رو آروم به دورِ انگشتش پیچید و تهیونگ که متوجه کلافه بودنِ پسر کنارش شد، با تمام شدنِ نخ سیگارش تای ابرویی بالا انداخت و همونطور که خم میشد تا فیلترش رو روی پاتختی بندازه، نگاهِ ریزی به پاهای سفیدش که از زیرِ شلوارکِ مشکی رنگش معلوم بود انداخت و بعد به چشم های خستهاش داد.
-سردت نیست؟جونگکوک نگاهش رو به چشم های مرد داد و کمی خودش رو به سمتِ جلو کشید.تهیونگی که با پیراهنِ شکلاتیش و شلوارِ اتو خورده و شیکش اینطور راحت به تختش تکیه داده بود و نورِ مهتاب از بیرون پنجره بهش میتابید، قطعاً یکی از آثار هنری به حساب میومد و تو دلش بابتِ این زیبایی که فقط توسط اون دیده میشد به خودش میبالید!
آبِ دهانش رو قورت داد و نگاهش به یقه ی باز شده ی مرد و پوستِ برنزهاش که با گردنبندِ زنجیری بسته شده بود، منحرف شد:
-نه زیاد.وقتی دید تهیونگ همراه با گفتنِ «خوبه ای» سرش رو سمتِ پنجره ی بزرگِ تو اتاقش چرخوند و نمایی بیشتری رو از گردنش به نمایش گذاشت، با گزیدنِ لبش تردید رو کنار گذاشت و پای چپش رو بالا آورد و اون رو روی پاهای مرد انداخت تا کمی تنش بینشون رو بهتر و توجه مرد رو از حاشیه پرت کنه و به خودش بده.
-به من نگاه کن تهیونگ!ماه تو منم نه اونی که بیرون پنجرست.
قلبش با شنیدنِ شیرینیِ حرفش و لحنی که به کار برده بود لرزید و سمتش برگشت.بالاخره اون جونگکوک بود و دلبری کردن یکی از کارهای همیشگیش بود!
دستش رو با احتیاط روی رانِ پاش کشید و باعث شد بدنِ پسر از لمسِ داغِ کف دستش مور مور بشه.
-ستاره های تو چشمات چی؟اونا هم مال منن؟
VOUS LISEZ
Fuckbuddy |𝗏𝗄𝗈𝗈𝗄|
Fanfiction-سکس همه چیز نیست.این بوسه ها از شهوت و این لمس ها برای کسی نیست که من رو به چشم یک سکس پارتنرِ لعنتی میبینه. • • 𝗚𝗲𝗻𝗿𝗲: 𝖺𝗇𝗀𝗌𝗍,𝖽𝗋𝖺𝗆𝖺,𝗌𝗆𝗎𝗍 𝗖𝗼𝘂𝗽𝗹𝗲: 𝗏𝗄𝗈𝗈𝗄