18. رُزا

462 77 33
                                    

بی حوصله دستی لای موهای ژولیده‌اش کشید و در خونه رو باز کرد.
با حسِ بوی غذا و شنیدنِ صدای جیغ همراه با قدم های کوچیکی که با گذشتِ هر ثانیه بهش نزدیک تر میشد، لبخندی زد و‌ با بستنِ در خم شد تا دست هاش رو برای دختر کوچولوش که موهای خرگوشیش تو هوا تاب میخوردن و به سرعت سمتش میومد باز بکنه.

-آپا...

با پرت کردن خودش تو بغلِ گرم پدری که دلتنگش بود، حلقه ی دست های کوچیکش رو محکم دور گردنش حلقه کرد و بوسِ آبداری به گونه ی استخونیش زد.ردِ کمرنگی از شکلات رو‌ گونه ی پدرش نقش بسته بود که باعث شد با شیطنت بخنده و سرش رو روی شونه ی پهنِ پدرش بذاره.

-هانای من

صدای پر از آرامشش، تو گوشِ دختر بازیگوشش پخش شد و باعث شد هانا دو طرف صورتش رو تو دست هاش بگیره و بهش خیره بشه.
-دلم برات تنگ شده بود چرا دیر اومدی؟

با بیرون دادنِ لب هاش به نشونه ی نارضایتیش، تهیونگ خم شد و سریع غنچه های سرخش رو بوسید تا اونارو جمع کنه و همین باعث شد دخترک با جمع شدن صورتش از ذوق جفت دست هاش رو روی لب هاش بزاره.
-امروز قول میدم آپا پیش دختر خوشگلش بمونه هوم؟

با حوصله و لحنی نرم زمزمه کرد و وقتی هانا سری تکون داد با بلند کردنش، شروع کرد به چرخیدن دور خودش تا بتونه دوباره صدای خنده هاش رو بشنوه و دختر از ترس اینکه نیوفته، محکم به تنِ پدرش چسبید و دوباره صدای جیغ و دادش تو خونه‌اشون پیچید و باعث شد پرنده هایی که رو شاخه های درختِ کنارِ پنجره بودن به پرواز در بیان.
-سرم داره گیج میرههه...

بین خنده هاش، مشت های کوچیکش رو همزمان با تاب دادنِ پاهاش از ذوق به تنِ تهیونگ میزد تا کاری کنه اون رو پایین بیاره و با دیدنِ مادرش، به پدرش اشاره کرد. 
-آپا اومده خونه!!!

-میدونم عزیزم.
با شنیدنِ صدای رُزا، دست از چرخیدن برداشت و به زنی که با کفگیر تو دستش نگاهشون میکرد خیره شد.
-رُزا..
-بالاخره اومدی؟

لبخند زیبایی رو لب های زن جا خوش ‌کرد و با رفتن به سمتش، دخترش رو از بغل پدرش بیرون کشید و سعی کرد کتِ تهیونگ رو با دستِ آزادش از تنش در بیاره.
-میخوای با این بزنیم؟

تهیونگ با شوخی به کفگیرِ تو دستش اشاره ای کرد و تونست صدای خنده ی آرومش رو بشنوه.

-لباس هات چرا کثیف شدن!

با دیدنِ ردِ پنجه های تانی، لبخندی میزنه و‌ حدس اینکه با اومدنش اون سگِ بازیگوش سمتش حمله ور شده و لباس هاش رو‌ کثیف کرده سخت نبود.

Você leu todos os capítulos publicados.

⏰ Última atualização: Aug 16 ⏰

Adicione esta história à sua Biblioteca e seja notificado quando novos capítulos chegarem!

Fuckbuddy |𝗏𝗄𝗈𝗈𝗄|Onde histórias criam vida. Descubra agora