8. عکس ها

1.2K 176 43
                                    

چند روزی گذشت. 
چند روزی که جونگکوک بعد از بیدار شدنش، بلافاصله با انگشت هاش لبی که اون مرد به نرمی بوسیده بود رو لمس میکرد و با یادش لبخندِ بی اختیاری روی اون غنچه ی سرخ و بوسیدنیش مینشست.

دو هفته گذشته بود؟
نمیدونست!

آمار روز ها از دستش در رفته بود و تنها کاری که انجام میداد ادیت عکس هایی بود که از طرفِ شرکت براش فرستاده میشد.
مثلِ همیشه...
ویرایشِ اون شات ها و تهیه کنندگی برای موزیک ویدیو هایی که از طرفِ کمپانی براش فرستاده میشدن تا در زمانِ مشخص شده اون هارو تحویل بده، به شدت زمان بر و خسته کننده بود برای جونگکوکی که حس میکرد چشم هاش وَ کمرش رو از شبانه روز کار کردنش بالاخره از دست میده!

با ویبره رفتنِ گوشیش و صدای لرزیدنش همونطور که پشتِ پلکش رو با مُشتش میمالید غلطی زد و به اون طرفِ تخت، سمت پاتختی رفت.
گوشیش رو از شارژ کشید و با دیدنِ شماره ی منیجر رو مخِ اون شرکت چشمی چرخوند.
-بفرمایید جانگ‌شی!

به کمکِ پاهاش چرخید و سرش رو از تخت آویزون کرد.صدای از عصبانیتِ اون مرد تو‌گوشش پیچید و باعث شد قیافه‌اش رو کمی جمع کنه و گوشی رو از گوشش فاصله بده.

+جئون این هفته ادیت شات هارو به عهده ی تو گذاشتم.ایمیل جدید کمپانی که باید بفرستی رو تا آخر شب برات ارسال میکنم.

بَم وقتی جونگکوک رو روی تخت در حالی که به خودش تو آیینه ی رو سَقف نگاه میکرد دیده بود، به سرعت به سمتش رفت و هیکل گنده‌اش رو روی شکمش انداخت.

با شنیدنِ حرفای جانگ از پشت گوشی کلافه پوفی کشید و با انگشتِ اشاره‌اش به نوکِ بینیِ بم ضربه ی آرومی زد.
-چرا کسی چیزی به من از این پروژه نگفته وقتی میدونستن کلی کار ریخته سرم؟!

گوش های سگِ لوسش رو نوازش کرد و بم چشم هاش رو با لذت بست و جونگکوک تونست قیافه ی غرق در لذتش رو از توی آیینه ببینه.
+تازه اول هفتست.بوگوم تا آخرِ این ماه برای ماهِ عسلش مرخصی گرفته و توهم مجبوری همه ی کارا رو جای اون انجام بدی.

چشم هاش رو با حرص بست و نفسِ عمیقی کشید.سرش درد میکرد و خیلی جلوی خودش رو گرفته بود تا داد نزنه.

-یک موزیک ویدیو افتاده دستم باید تا آخره این ماه ادیتش تموم شه!نمیتونم قبولش کنم همین الانش هم عقب موندم.

صدای «نوچ» مرد رو از پشتِ گوشی شنید.
+من به اندازه ی کافی با رئیس بحث کردم جونگکوک!موزیک ویدیو رو میذاری برای بعد از این کاری که بهت گفتم و وقتی تموم شد برو سراغش.

دستی به پیشونیش کشید و طوری که بم از روی شکمش بلند نشه، آروم سرش رو بالا آورد و به تاجِ تخت تکیه داد.
-من هرچی بگم تو باز کار خودت رو میکنی!مثل پدربزرگ ها فقط دستوری میدی و غر میزنی.

Fuckbuddy |𝗏𝗄𝗈𝗈𝗄|Donde viven las historias. Descúbrelo ahora