𝐏𝐚𝐫𝐭 3:𝐁𝐞𝐭𝐫𝐚𝐲𝐚𝐥!

268 39 33
                                    

جیسو برای لحظه ای خشکش زد یعنی کسی که برای خانوادشون جز خجالت و بی آبرویی چیزی به جا نذاشته از آمریکا برگشته!؟

-همون کا...کای منظورت برادر جیسو هست ؟

جنی سر تکون داد و به جیسو خیره شد انگار اون دختر خیلی شوکه شده بود در همین زمان صدای مادرشو شنید که میگفت شام حاضره

-ببین جیسو میدونم خیلی شوکه شدی خب اما نباید به مادرم یا پدر مادرت چیزی راجعب این موضوع بگی باشه...

جیسو نفس لرزونی کشید و سرش رو تکون داد

-بیاید بریم پایین بعد شام ادامشو بهمون بگو

لیسا روبه جنی گفت و سمت در حرکت کرد

هر سه از اتاق بیرون رفتن و با بوی فوق العاده دست پخت مادر جنی مواجه شدن

-چه بوی خوبی!
لیسا گفت و سر میز نشست و شروع کرد به خوردن

-نوش جونت دخترم
مادر جنی با لبخند گفت و به جنی و جیسویی که سرپا بودن نگاه کرد هنوز از دست دخترش عصبانی بود اما سعی کرد نشون نده

-شما نمیشینید جیسو جان بشین

انگار که لیسا و جیسو متوجه شدن که مادر جنی از چیزی ناراحته اما سکوت کردن تا جنی خودش براشون تعریف کنه

جنی کنار لیسا نشست و انگشتشو توی پهلو لیسا فرو کرد
لیسا آخ بی صدایی گفت و با تعجب به جنی نگاه کرد

-چته!

-انقدر گشنه ای؟ مامانت بهت غذا نمیده؟انقدر چاق شدی که ننتم میدونه و بهت هیچی نمیده بخوری

جنی نیشخندی زد و مشغول خوردن شد

-یا من از تو لاغر تر ام بعدشم اومدم مهمونی میخورم بتوچه

همونطور در حال بحث کردن بودن که جیسو گفت:

-بچه ها زودتر بخورین بعدا باهم بحث کنید من میخوام زودتر برم حالم خوب نیست

جنی و لیسا باشه ای گفتن و لبخند غمگینی زدن

بعد از خوردن شام از مادر جنی تشکر کردن و دوباره سمت اتای حرکت کردن
جنی وارد اتاق شد و بی مقدمه شروع به صحبت کرد

-خب گوش کنید سریع بگم
ببینید اون شب که رفتم دستشویی موقع برگشت کای رو دیدم یذره باهام صحبت و...

اون دوتا بدون گفتن کلمه ای به حرف های جنی با دقت گوش میدادن و هر لحظه لیسا بیشتر از قبل تعجب میکرد و جیسو حالش بدتر از قبل میشد

بعد از اینکه جنی کل اتفاق های اون شب امروز داخل مدرسه رو تعریف کرد نفس عمیقی کشید و به دخترا خیره شد

منتظر شد که یکیشون حرفی بزنه اما انگار هنوز ماجرا رو هضم نکرده بودن

بعد از ۵ دقیقه بالاخره لیسا به حرف اومد

𝐓𝐡𝐞 𝐋𝐨𝐯𝐞 𝐌𝐚𝐟𝐢𝐚Onde histórias criam vida. Descubra agora