𝐏𝐚𝐫𝐭 7:𝐭𝐞𝐦𝐩𝐨𝐫𝐚𝐫𝐲 𝐠𝐨𝐨𝐝𝐛𝐲𝐞...

239 30 44
                                    


رسید به عمارت به نگهبانا توجهی نکرد و وارد شد، سمت اتاق کیم جه بوم حرکت کرد و بدون در زدن رفت داخل و عکسارو روی میز جه بوم پرت کرد

جه بوم با نگاه خنسایی به عکسا نگاه کرد بعد هم به ایل گوگ چشم دوخت
و منتظر شد تا حرفی بزنه با دیدن سکوت ایل گوگ به حرف اومد

- خب اینا چیه؟

-اینا چیه؟ من باید بپرسم اینا چیه، پسرت کنار دختر من چی میخواد!

جه بوم دستشو روبروی دهن ایل گوگ نگه داشت و آروم از روی صندلی بلند شد

-مگه اشکالی داره؟شاید همو دوست دارن کی میدونه

ایل گوگ دستاشو مشت کرد و نفسشو کلافه بیرون داد و سعی کرد خودش رو کنترل کنه

-مایه قول و قرار هایی داشتیم 16 سال پیش بعد اون اتفاق ما توافق کردیم هیچوقت همو نمبینیم پس از هم جدا شدیم درسته؟

-بیخیال داداش، داری میگی 16 سال پیش هنوز اون اتفاقو فراموش نکردی؟

-دهنتو ببند به من نگو داداش! تو واسه خانوادت ارزش قائل نبودی، نیستی و نخواهی داشت! تویی که الان به من میگی داداش یه روزی هم به چان سو میگفتی ولی چیشد؟ به خاطر پول خودتو باختی....

*فلش بک 16 سال قبل*

دوید سمت ون و سریع نشست داخلش الان فقط باید منتظر میموند اون دوتا کارشونو کنن هیچکاری نمیتونست بکنه و این واقعا عذابش میداد

-حالا باید چیکار کنیم گیر افتادیم!

جه بوم نگاهشو دور اتاق چرخوند و لحظه ای بعد افراد جانگ اینسونگ ریختن داخل اتاق

-جه بوم با توام

جه بوم نیشخندی زد و آروم از  چان سو فاصله گرفت

-من؟ تو یه فکری بکن، به هرحال من که توی تله نیستم تو توی تله هستی

ایل گوگ از پشت سیستم با شنیدن حرف جه بوم اخماش توهم رفت

-منظورت چیه، جه بوم اونجا چه خبره با توام!!

ولی جه بوم جواب ایل گوگ رو نداد و هنوزم به چان سو خیره بود

-حرفی نمیخوای بزنی فک کنم لحظه های آخر عمرته....

-چرا داری این کارو میکنی؟ ما... ما برادریم!

-پول، موفقیت،قدرت... من اینارو میخوام ولی با داشتن تو به دست نمیارمشون... گاهی آدما باید از چیزایی که دارن بگذرن تا چیزای جدیدی بدست بیارن و خب توهم برادر ناتنیمی و زیاد ارزش نداری

ایل گوک که دیگه عصبانی شده بود دستشو روی لب تاپ کوبید و بلند غرید:

- چه غلطی داری میکنی جه بوم!

ولی جه بوم به ایل گوگ توجه نکرد و به کار خودش ادامه داد

-ما باهم بزرگ شدیم مگه مهمه هم خونیم یا نه! این کارو نکن! بچه هام چی میشن کی ازشون نگه داری کنه اونا مادر ندارن جه بوم....!

𝐓𝐡𝐞 𝐋𝐨𝐯𝐞 𝐌𝐚𝐟𝐢𝐚Donde viven las historias. Descúbrelo ahora