همه ی بچه ها داخل حیاط بودن و جنی ولیسا هم
روی نیمکت نشسته بودن و صحبت میکردن که جنی گفت:-حالا چیکار کنم؟...
-چیو چیکار کنی؟
-همین الان گفتم بهش سیلی زدم لیسااااا
لیسا دستشو گذاشت جلوی دهن جنی و گفت:
-میدونم کارت درست نبود اما از طرفی یذره درس بود
جنی که اصلا متوجه حرفش نشده بود،فقط سکوت کرد
لیسا با اون نگاه های جنی همیشه میفهمید که متوجه یچیزی نشده پوفی کشید و گفت:
-ببین یعنی سیلی زدن به کسی که کمکت کرده کار درستی نیست ولی....پدرت اصلا دوست نداره نزدیکت بشه و احتمالا دلیلی داره پس از این نظر درسته اما بازم سیلی زدن خیلی زیادی بود
پدرت میگه تهیونگ و نبین به منم گفته حواسم باشه اومد پیشت بهشون بگم تازه اونم از رفتار دیشب کوک..جنی دستشو به نشانه ی صبر کن جلوی لیسا گرفت
-کوک!
-عه حالامخفف گفتم فکرای احمقانه نکن
نفسی گرفت و ادامه داد:
-جونگ کوک ادرس خونه منو چطوری میدونست من که خواب بودم تازه تهیونگم همش چسبیده به تو من هنوزم سر اون حرف جونگ کوک (من خوب میدونم کی هستی لیسا شی حتی بهتر از خودت میشناسمت)عجیب نیست!
جنی نفسشو کلافه بیرون داد و گفت:
-نمیدونم اهههه اص....
با دیدن اون دوتا پسر حرفش تو دهنش موند یعنی تمام این مدت داشتن به حرفاشون گوش میدادن؟!
-س... سلام شما.... چ.. چرا
جونگ کوک دستشو جلوی دهن لیسا گذاشت و گفت:
-چرا اینجاییم؟ خب دلیل خاصی نداره فقط اومدیم سلام کنیم
جنی آب دهنشو قورت داد و گفت:
-از کی...اینجا وایستادین؟
-یه ۱۰ دقیقه ای میشه...اگر میخوای بگی همه ی حرفامونو شنیدین باید بگم...آره
-خب منظورت از اون حرفا جی بود جنی؟
-من...هیچی...اصن برای جی به حرفای ما گوش کردین؟
-بیخیال جنی جواب منو بده..
-تو کی هستی که من جوابتو بدم ؟ هرچی شنیدی درست بود....ولی..
تهیونگ دستاشو توی جیبش فرو کرد و گفت:
ولی چی؟
-هیچی...
گفت و شروع کرد به دویدن ،سمت پشت بوم حرکت کرد وقتی به اونجا رسید
خم شد و دستاشو روی پاهاش قرار داد و شروع کرد به نفس نفس زدن
سرشو بالا آورد و با دیدن اینکه خورشید دقیقا روبروشه لبخندی زد و آرنجش رو روی لبه دیوار قرار داد و به خورشید خوش رنگ روبروش چشم دوخت و توی فکر فرو رفت
![](https://img.wattpad.com/cover/325452668-288-k16305.jpg)
ESTÁS LEYENDO
𝐓𝐡𝐞 𝐋𝐨𝐯𝐞 𝐌𝐚𝐟𝐢𝐚
Fanficسکوت شب می تونه دلیلی باشه برای شروع دلتنگی درست از همون لحظه ای كه بدونی شنونده ای نيست برای شنيدن دلتنگی هايت،تمام دلتنگی های من در دو کلمه خلاصه میشه...دوست دارم !؟ شاید اگه این دو کلمه رو به زبون نمیاوردی،من هرشب با چشمایی خیس به یادت نبودم...