𝐏𝐚𝐫𝐭 12:𝐔𝐧𝐢𝐧𝐯𝐢𝐭𝐞𝐝 𝐆𝐮𝐞𝐬𝐭!

163 27 90
                                    


جمع توی سکوت بود،چشماشون بین رزی و لیسا میچرخید اون دونفر از اون موقع به هم زل زده بودن که لیسا گفت:

-تو...خواهر جونگ کوکی....

رزی هنوزم سکوت کرده بود

-چ...چرا بهمون نگفتی؟

لیسا بلند شد و آروم سمت رزی قدم برداشت

- دوهفته غیبت زده بود گوشیت خاموش بود منو جنی‌کلی نگرانت شده بودیم چرا بهمون نگفتی...

لیسا بغض کمرنگی کرد و به رزی که نمیدونست چی بگه خیره شد

پدر تیهونگ با دیدن وضعیت به پسرش و برادر زاده اش اشاره کرد که برن، خودش هم بلند شد و وارد اتاقش شد

حالا فقط خودشون دوتا توی سالن وایستاده بودن کمی گذشت که رزی بالاخره به حرف اومد

-لیسا من به عمو قول داده بودم که...که بهتون چیزی نگم واقعا ببخشید حتی دفعه پیش که ژاپن بودم پیش عمو بودم ولی نمیتونستم بگم واقعا معذرت میخوام...

مثل لیسا بغص کم رنگی کرد و اون رو بغل کرد

-دلم برات تنگ شده بود...

گفت و لیسا رو محکم تر بغل کرد،لیسا هم آروم دستاشو بالا آورد و دور کمر رزی حلقه کرد

براش مهم نبود که رزی داداش جونگ کوک و از همه چی خبر داره فقط الان خوشحال بود که بالاخره یکی از اونی هاش و دیده...

°
°
°

-منم بعد از دبیرستان اومدم کره تا کنارتون باشم واقعا دلم براتون تنگ شده بود

رزی نفس عمیقی کشید و خودشو رو تخت کنار لیسا پرت کرد

لیسا روی آرنجش بلند شد و گفت:

-یعنی تو میدونستی که ما دختر عموتیم؟

-اره ولی به عمو قول دادم هیچی بهتون‌ نگم چون دلش نمیخواست توی خطر بیوفتین

لیسا سر تکون داد و گفت:

-بیینم نمیدونی جیسو کجاست،نکنه فردا یهو جیسو میخواد از ناکجا آباد در بیاد

-نمیدونم حقیقتش...ولی راجعب جیسو یچیزی رو نمیدونی

لبخند لیسا‌ محو شد و پرسید:

-چی رو؟

-احتمالا عمو بهت گفته که مادرتو کی کشته...

لیسا آروم سر تکون داد منتظر شد رزی‌ ادامه حرفشو بگه

-خب...ولی...ولی بهت نگفته که اون شخص چه‌ارتباطی‌ با تو داره،در واقع همسر اینسونگ میشه خاله تو و تهیونگ...

لیسا نفس لرزونی کشید و گفت:

-یعنی...یعنی جیسو و اون بردار عوضیش...

رزی حرفشو قطع کرد و گفت:

-اره ولی قول بده به کسی نگی که من اینو گفتم...احتمالا عمو نمی‌خواسته بدونی که بهت نگفته

𝐓𝐡𝐞 𝐋𝐨𝐯𝐞 𝐌𝐚𝐟𝐢𝐚Onde histórias criam vida. Descubra agora