𝐏𝐚𝐫𝐭 15:𝐄𝐥𝐢𝐦𝐢𝐧𝐚𝐭𝐞 𝐭𝐰𝐨 𝐥𝐨𝐧𝐠𝐢𝐧𝐠𝐬

124 30 20
                                    

-الو سلام جیسو

-خبر داری جنی‌کجاس!!

جیسو  کمی با داد و با لحنی ترسناک گفت

-گفت میره خرید مگه چیشده؟

-جین نزدیکای عمارت جه بوم‌ بوده دیده رزی و تهیونگ دارن میرن بیرون تعقیبشون کرده و میدونی چی دیده؟خانم‌کیم‌ جنی رو داخل کافه درحال خوش و بش با اونا

-چی‌؟امکان نداره

-احتمالا یچیزی بهش گفتن که جنی الان اونجاس باید یه کار دیگه کنیم

-تو که عقل کلی بگو چیکار کنیم

جیسو کمی‌فکر‌کرد و گفت:

-گرفتم!

-خب بگو

-اون‌حرف تورو دیگه باور نمیکنه اما شاید حرف مادرشو یا منو باور کنه

-راست میگی‌‌...

جیسو پشت تلفن پوفی کشید و گفت:

-راست میگی و مرض ،الان زنگ‌ بزن به جنی بکشش از کافه بیرون تا هر چرت و پرتی بهش نگفتن ،منم  با مادر جنی میام اونجا

-باشه خدافظ

-سریعا!

-باشه دیگه تو ام بچه که نیستم برو خدافظ

-خدافظ

°
°
°

-راستش دیشب یه شخص باهام تماس گرفت و گفت خبر داره که مادرم کجاست

-نفهمیدی اون شخص کیه یعنی تن صداش برات آشنا نبود؟

-نه کسی رو با این صدا نمیشناسم تن صداش برام تازگی داشت

جیمین سری تکون داد و پرسید

-دیگه چی بهت گفت؟

این وسط رزی و تهیونگ فقط نظاره گر بودن

-بهم گفت ا...

با زنگ خوردن تلفنش حرفش نصفه موند گوشی رو از تو کیفش خارج کر و با اسم‌کای مواجه شد ،نفس لرزونی کشید و گفت:

-ببخشید جیمین شی

-راحت باش

آروم بلند شد و سمت سرویس بهداشتی رفت،نفس پر استرسی کشید و جواب داد

-الو سلام چیزی شده...

-کجایی؟

-من؟ بیرونم چطور

با دیدن سکوت کای ترس بدی به جونش افتاد

-ک...کای؟

-همین الان بیا خونه بدونه اتلاف وقت

-چرا؟

-همین‌که گفتم!!

با دادی که کای زد به خودش لرزید و با لحنی آروم که خودشم‌ بزور میشنید گفت:

𝐓𝐡𝐞 𝐋𝐨𝐯𝐞 𝐌𝐚𝐟𝐢𝐚Onde histórias criam vida. Descubra agora