𝐏𝐚𝐫𝐭 16:𝐈 𝐦𝐢𝐬𝐬 𝐭𝐡𝐞𝐦...

142 26 58
                                    

آروم پلک هاش رو از هم فاصله داد و چشم هاش رو دور اتاق چرخوند کمی بلند شد به تاج تخت تکیه داد و متوجه خانمی که روی پتو دراز کشیده شد

کمی‌ به جلو خم شد و با دیدن صورتش متوجه شد مادرشه،بغض کمرنگی‌کرد و نفس عمیقی کشید

آروم پاهاش رو حرکت داد که باعث شد زن از خواب سبکش بیدار بشه

زن سرش رو‌ آروم از روی پاهای جنی‌ بلند کرد و وقتی با چشم‌های بازش مواجه شد،کمی شوکه شد ولی بعد نفس راحتی کشید

لبخند غمگینی زد و دست جنی رو گرفت

-حالت بهتره؟

-آره...میشه بگی چه اتفاقی افتاد؟

-خانم‌ لی گفتن به خاطر شوکی که بهت وارد شد فشارت اومد پایین و از هوش رفتی

آروم سر تکون داد و خودش و ولو کرد

اتاق چند ثانیه توی سکوت فرو رفت تا اینکه با صدای آروم جنی سکوت اتاق شکسته شد

-این همه مدت کجا بودی؟

مادرش کمی صاف شد و سرفه الکی کرد

-راستش‌ اون شب که پدرت رفت چند نفر ریختن توی خونه و منو با خودشون بردن،نمیدونستم کی هستن ولی خب حتما دلیلی داشتن برای اینکار شاید....

-داستان نمیخوام بشنوم فقط بگو چطوری فرار کردی

-کای منو...

مکس کوتاهی کرد و ادامه داد

-کای منو نجات داد

-از کی تاحالا فرشته نجات شده؟

-راجعبش اینطوری نگو بچه خوبیه...

جنی درحالی که چشماش بسته بود نیشخندی زد

-اره اتقدر آدم خوبیه که فرشته ها‌ جلوش سر خم کردن

مادرش نفس‌کلافه ای کشید نمیتونست بهش دروغ بگه پس تصمیم گرفت هرچیزی که تا الان میدونه و تو عمارت اینسونگ دیده و شنیده رو بهش بگه

نمیتونست بزاره دخترش هم مثل خودش گول بخوره‌ ،اون‌تو این یکسال خیلی جیسو رو قضاوت کرد

-باید یه چیزایی رو بدونی...که من...من خودم اینارو اتفاقی شنیدم

جنی گوشاش تیز شد و چشم ها رو باز کرد

°
°
°

-لیسا نمیاد پایین؟

تهیونگ درحالی که قاشق رو تو دستش جابه جا میکرد روبه جونگ کوکی که مثل قحطی زده ها درحال خوردن بود گفت

-نه...گفت...میخواد...تنها با...شه

با دهن پر گفت و کمی آب خورد

رزی قاشق رو توی بشقاب ول کرد و کلافه گفت:

-کوک میشه اون دهن گشادت رو خالی کنی بعد صحبت کنی؟

جونگ کوک شونه ای بالا انداخت و به غدا خوردن ادامه داد

𝐓𝐡𝐞 𝐋𝐨𝐯𝐞 𝐌𝐚𝐟𝐢𝐚Unde poveștirile trăiesc. Descoperă acum