با صدای خدمتکار کلافه از جاش بلند شد،خانم مسنی که داخل اتاق بود گفت:
-خانم ارباب گفتن بعد از خوردن صبحانه برید پیششون
جنی چیزی نگفت و به تکون دادن سرش اکتفا کرد
آروم از روی تخت بلند شد و بعد از انجام دادن کارهاش پایین رفت
-بفرمایید بشینید
خانم مسن گفت و صندلی رو عقب کشید ،جنی بعد از خوردن صبحانه به طرف اتاق اون عوضی رفت
با اینکه اصلا ازش خوشش نمیومد ولی مجبور بود تحملش کنهچند ضربه به در زد و با شنیدن کلمه ی بیا داخل در رو باز کرد و وارد اتاق شد
-او،اومدی...
-کارم داشتین؟
-اره دنبالم بیا
جنی دنبالش راه افتاد، از در خونه خارج شدن و به پشت حیاط رفتن، اونجا یه در داخل زمین بود که به نظر می رسید زیر زمینه پشت سر مرد واردش شد
برخلاف انتظارات جنی داخلش خیلی بزرگ بود ،مرد سمت دری رفت و اون رو باز کرد
بعد از باز کردن در اولین چیزی که جنی دید شخصی با سر و صورت خونی بود که به صندلی بسته شده بود
با تعجب سمت مرد بسته شده رفت و صداش زد اما مرد حتی نای جواب دادن نداشت
-چ...چیکارش کردی؟
-چیه دوسش نداری؟این بهترین قسمت کار یه مافیاس
-تو یه آدم بی گناه رو گرفتی میفهمی!
با کمیاخم سمت مرد بسته شد رفت و پشتش ایستاد ،موهای مرد رو گرفت و سرشو عقب کشید
چاقویی از تو جیبش برداشت و ری گلوی مرد گذاشت
جنی بلافاصله با داد گفت:
-چیکار میکنی میخوای بکشیش!!
-خانم کوچولو صداتو واسه ی من بالا نبر من اون آدم قدیم نیستم تو بعد از سالها منو دیدی فکر کردی منو میشناسی؟نه اخلاق من خیلی وقته عوض شده بهتره بگم از اول همینطوری بوده فقط بهت نشونش نداده بودم
گفت و باحرص چاقو رو روی گردن مرد کشید،مرد ناله ی دردناکی سر داد و اشکی از چشمش سرازیر شد جنی چشم هاش رو بست دلش نمیخواست اون صحنه رو نگاه کنه
چاقو رو از گردنش فاصله داد و سمت جنی اومد،فکشو اوی دستش گرفت و صورتشو سمت خودش چرخوند
-چشماتو باز کن !!
با داد گفت که باعث شد جنی چشم هاش رو باز کنه
با دست به مرد اشاره کرد و گفت:-تو تحمل دیدن این صحنه رو نداری بعد میخوای اون پسره ی عوضی رو بکشی؟؟!!!اونم کی کسی که عاشقشی...
جنی با چشم های اشکی به مرد خونی خیره شد حق با اون بود اینطوری نمیتونست انتقام بگیره ،قطعا نمیتونست
ŞİMDİ OKUDUĞUN
𝐓𝐡𝐞 𝐋𝐨𝐯𝐞 𝐌𝐚𝐟𝐢𝐚
Hayran Kurguسکوت شب می تونه دلیلی باشه برای شروع دلتنگی درست از همون لحظه ای كه بدونی شنونده ای نيست برای شنيدن دلتنگی هايت،تمام دلتنگی های من در دو کلمه خلاصه میشه...دوست دارم !؟ شاید اگه این دو کلمه رو به زبون نمیاوردی،من هرشب با چشمایی خیس به یادت نبودم...