BBHلباس هام رو با لباس کار عوض کردم، رفتم انبار پشت رستوران.
سلام آرومی دادم و نگاهی به کارتن ها و جعبه های خالی انداختم. شروع کردم به جمع کردن همه شون یه گوشه روهم.
نیم ساعت گذشته بود و کارم تموم شده بود. مسئول انبار اومد و داد زد:-بجنب... بار داره میرسه.
اخم کردم... لعنت... بازم؟ مگه نباید صبح زود بیارن؟ کمی بعد چند تا ماشین باری اومد و شروع کردم به خالی کردن ماشین ها... فقط به خاطر اینکه بعد از ظهر ها من هستم این حمالیارو بکنم تا جایی که میتونه همه رو برنامه ریزی میکنه از وقتی من اومدم بیارن تا من کارا رو بکنم.
جعبه ها و کارتن هارو با خستگی و کوفتگی تنم خالی کردم و رو هم چیدم.
مسئول انبار هم فقط چک میکرد همه مواد غذایی سالم و تازه باشه. دوباره کارتن و جعبه های خالی روز قبل رو چیدم عقب ماشین ها. حس میکردم کمرم در حال شکستنه.جارو رو برداشتم و زمین رو جارو زدم تا خاکش گرفته شه و به مواد تازه رسیده آسیبی نزنه. کارم تموم شده بود. رفتم داخل و یه دوش گرفتم. کل هیکلم عرق و خاک شده بود.
بعدش لباس های مخصوصم رو پوشیدم. شلوار پارچه ای و پیراهن جذب مشکی به همراه ژیله ساتن مشکی با طرح های مات و پاپیون لیمویی و یه پیشبند همرنگ کل لبهاسام هم دور کمرم میبستم. کفش های چرمی که مال همینجا بود و جای دیگه ای نمیپوشیدم چون موظف بودم لباس هامو سالم نگه دارم. دستی به موهام کشیدم و سرپرست رو صدا زدم.
نونا که سرپرست گارسن ها بود با لبخند مهربون همیشگیش اومد:
-اومدی؟
نونا تنها کسی بود که بهم توجه میکرد. اونم منی که بشدت بی حاشیه و ساکت بود و دیده نمیشد.
نشستم رو صندلی و اونم کیف لوازم آرایشش رو در آورد. یک هفته بود از وقتی برگشته بودم سرکار هر روز گریمم میکرد:-منتظرت بودم. دیر کردی ممکن بود خانوم هوانگ ببینتت. میدونی که اگه با این قیافه ببینت.
انگشت شستش رو روی گردنش کشید. خندیدم. شروع کرد به گریم کردنم.
-تو باید بیشتر مراقب خودت باشی بکهیون، برای صورتت دارو استفاده میکنی؟
-ب.بله.
دروغ گفتم.-خوبه.
و با لبخند کارشو ادامه داد، بهش گفته بودم چند تا زورگیر آخر شب این بلا رو سرم آوردن.
-تموم شد، چشماتو باز کن ببینمت.
چشمامو که برای اینکه راحت پشت چشم کبودمو گریم کنه بسته بودم باز کردم. گل از گلش شکفت:
-واوووو... شرط میبندم امروز بیشترین سفارشو تو بگیری، محشر شدی پسر.از جا پاشدم و چرخیدم سمت آینه.
-هییین نونا؟ بازم؟-بذار باشه، پاکش نکن. دیشبم خیلی سفارش گرفتی با یه خط چشم ساده، موهاتم دست نزن، عالی شدی. خدارو چه دیدی... شاید خانوم هوانگ عاشقت شد حقوقتم زیاد کرد.
YOU ARE READING
𝑀𝑦 𝐺𝑎𝑛𝑔𝑠𝑡𝑒𝑟 𝑊𝑜𝑙𝑓
Fanfiction✞ℭ𝔬𝔲𝔭𝔩𝔢⋮⇛┌ᶜʰᵃⁿᵇᵃᵉᵏ• ᵏᵃⁱʰᵘⁿ┐ ✞𝔊𝔢𝔫𝔯𝔢⋮⇛┌ʳᵒᵐᵃⁿᶜᵉ• ᵃⁿᵍˢᵗ• ˢᵐᵘᵗ┐ بکهیون تلاششو میکرد زندگی و آینده معمولی برای خودش بسازه. هیچ چیز بیشتری نمیخواست جز یه آینده آروم تو خونه نقلی خودش با درآمدی که باهاش احساس امنیت کنه. و ناخواسته تو مسیری قرار گ...