-لخت نمیاد بیرون.پوزخند زد:
-مردی مثلا؟سکوت کردم و سرمو انداختم پایین و تلاش میکردم با دستام تنمو بپوشونم.
اومد جلو، از اون نیشخند گوشه لبش و اون برق چشاش اصلا خوشم نمیومد. حس مزخرفی میداد سرمو دوباره انداختم پایین. رسید جلوی پام.کفشای مارک و چرمش که میتونست کل زندگیمو بخره و آزاد کنه جلوی دیدم قرار گرفت، دستهاش از جیبهاش اومد بیرون.
آب دهنمو فرو دادم. دستهاش اومد جلو و نشست روی پهلو هام و برق از سرم پرید. توی یه لحظه بلندم کرد و گذاشتم روی کنسول چوبی.
سرم رو آوردم بالا و با چشم های گرد نگاهش کردم. ضربان قلبم رفت روی هزار... دستهاش روی تنم لغزید.
-خجالت میکشی؟سیخ شده بودم. سرپرست سوهو نیشخند مسخره ای بهم زد. این فاصله و این رفتارهاش برام ترسناکتر از زمانی بود که اسلحهاشو روی سرم گذاشته بود.
با شستش نیپلم رو قل داد:
-چه دلیل کوفتی داری که نمیخوای مثل بقیه باشی و از دستور من سرپیچی میکنی؟مثل یه مجسمه فقط نگاش میکردم... صدای آرومش و لحن نرمش برام مثل صدای نرم هشدار دم مار زنگی بود... آروم بود ولی به همون اندازه کل وجودمو پر وحشت کرده بود و میدونستم خطر خیلی نزدیکه... خیلی زیاد.
-فقط بهت پنج ثانیه فرصت میدم تا دلیلتو بگی... وگرنه احتمالا تا ده دقیقه دیگه صدای ناله هات جای دلیلت کل خونه رو پر میکنه، از همین الان شروع شد... پنج... چهار.
با ترس گفتم:
-امممم آخه...-سه دو.
-آخه بدنم.
یه ابروش پرید بالا.
چی بگم خدایا...-هنوز... یعنی چیزه.
نفس نفس میزدم از ترس... یهو به ذهنم رسید:
-کبوده... بدنم کبوده... نمیشه لخت باشم.دست کشید به تنم و با همون لحن خطرناکش گفت:
-کبودیای تنتم خوب شده تقریبا.-چ.چ.چرا هنوز مونده.
دقیق بهم نگاه کرد:
-من هیچ کبودی ای نمیبینم.سرشو آورد پایین و تنمو بو کشید:
-عرقت...چشمامو محکم بستم:
-فاک... عرقت بوی شیرینی میده.لبمو گزیدم...
-عمدا میخوای اغوام کنی یا بی اختیار لوندی؟نوک بینی اش کشیده شد به نوک سینم. تمام موهای تنم سیخ شد:
-میدونی کای راست میگه حس میکنم فرق داری البته با اون هرزه کاملا فرق داری ولی تو... سعی نمیکنی لوند باشی، سکسی باشی... با حرکات و نگاهت کسیو دعوت نمیکنی بیاد به فاکت بده ولی لعنتی...بازم بو کشید و صداش ضعیف تر شد:
-تو دقیقا داری همه اینکارا رو میکنی وقتی نگات میکنم لوندی توی وجودته، توی خونته حتی عطر تنتم سکسیه.
ESTÁS LEYENDO
𝑀𝑦 𝐺𝑎𝑛𝑔𝑠𝑡𝑒𝑟 𝑊𝑜𝑙𝑓
Fanfic✞ℭ𝔬𝔲𝔭𝔩𝔢⋮⇛┌ᶜʰᵃⁿᵇᵃᵉᵏ• ᵏᵃⁱʰᵘⁿ┐ ✞𝔊𝔢𝔫𝔯𝔢⋮⇛┌ʳᵒᵐᵃⁿᶜᵉ• ᵃⁿᵍˢᵗ• ˢᵐᵘᵗ┐ بکهیون تلاششو میکرد زندگی و آینده معمولی برای خودش بسازه. هیچ چیز بیشتری نمیخواست جز یه آینده آروم تو خونه نقلی خودش با درآمدی که باهاش احساس امنیت کنه. و ناخواسته تو مسیری قرار گ...