وارد خونه چانیول شدم.
-میخوایم بازم خونه چان بخوابیم؟
به سهون لبخند زدم:
-نه هونی... اومدم فقط یه یوزیو بذارم تو کمد.
-یوزی؟
اسلحه رو از صندوق عقب در آوردم.
-اهوم.
-واو... فاککککک... این همونیه که تیرش وقتی میره تو گوشت مثل چرخ گوشت همه رو له میکنه، از اونور بدن سوراخ میشه میاد بیرون؛ بعد این وسط یه غار درست میکنه و شانس زنده موندش هیچه؟
با نیشخند موهاشو که باز قرمز کرده بود رو به هم ریختم. دادش در اومد و سعی کرد باز درستشون کنه.
-نه پیشی... اونی که میگی اسمش ژسه... این یوزیه... این خطرناک تره.
-فاک.
باهم رفتیم تو و همینکه در خونه رو باز کردم صدای جیغ خیلی بلندی توی کل عمارت پیچید و بعد خفه شد.
بند دلم پاره شد، سهون چشماش گرد شد:
-صدای چیه؟
با چشمای گرد گفتم:
-داره میکشش.
دویدم سمت پله ها... سهون دنبالم:
-کیو میکشه؟
-پس اون نگهبانای احمقی که گفتم بیست چاری اینجا باشن کجان؟ اگه مرده باشه چی؟
در اتاق چان رو با شدت باز کردم... چشمای سرخ چان اومد بالا.
-کشتیش احمق.
سهون هین بلندی کشید. دویدم جلو یوزیو پرت کردم رو زمین و چانو کشیدم عقب.
تنها پوشش تنش یه پیرهن با دکمه های باز بود.
به سرعت کمربند کلفتی که دور گردن دختر بیچاره رو باز کردم. انقدر کمربندش رو کشیده بود که صورتش به معنای واقعی کلمه باد کرده و بنفش بود.
با چشم های سرخ و خیسی که داشت از حدقه میزد بیرون سرفه کرد.
سرمو آوردم بالا و دیدم سهون با وحشتی که تا به حال هیچ وقت توی صورت همیشه خونسردش ندیده بودم نگاهمون میکرد، متوجه اوضاع خراب شدم.
-درو ببند سهون.
افتاده بود کف زمین و نفس کشیدن یادش رفته بود.
تشر زدم:
-درو ببند.
به سرعت خودشو رو زمین کشید جلو و درو بست. هرچی کمتر ببینه براش بهتره. با عصبانیت غریدم:
-داره میمیره چانیول... میمیره میفهمی؟
عصبی روی صندلی نشست و هنوز دیکش آماده به کار بود. هنوز خودشو نپوشونده بود... با دستهایی که میلرزید یه رول ماری روشن کرد و شروع کرد به کشیدن.
دختر مثل ماهی از آب بیرون افتاده میپیچید و از درد فقط دهنش بازو بسته میشد.
قبل از اینکه طناب هایی که دور سینه هاش انقدر سفت بسته بود که بشدت کبود شده بودن و انگار میخواست از همونجا قطع بشن رو باز کنم. سوزن ته گرد های فرو رفته توی پوستش رو تند تند کشیدم بیرون و از جاشون با فشار خون زد بیرون.
YOU ARE READING
𝑀𝑦 𝐺𝑎𝑛𝑔𝑠𝑡𝑒𝑟 𝑊𝑜𝑙𝑓
Fanfiction✞ℭ𝔬𝔲𝔭𝔩𝔢⋮⇛┌ᶜʰᵃⁿᵇᵃᵉᵏ• ᵏᵃⁱʰᵘⁿ┐ ✞𝔊𝔢𝔫𝔯𝔢⋮⇛┌ʳᵒᵐᵃⁿᶜᵉ• ᵃⁿᵍˢᵗ• ˢᵐᵘᵗ┐ بکهیون تلاششو میکرد زندگی و آینده معمولی برای خودش بسازه. هیچ چیز بیشتری نمیخواست جز یه آینده آروم تو خونه نقلی خودش با درآمدی که باهاش احساس امنیت کنه. و ناخواسته تو مسیری قرار گ...
