لمس دستات ناخودآگاه روی مغزم هک شده|پارت1

884 61 7
                                    

سئول
9:40

فضای رستوران با موسیقی کلاسیک دلنشینی تزئین شده.
هر طرف رو نگاه کنی افرد ثروتمند خودخواهیو میبینی که تنها چیزی که میبینن پوله و پوله و پوله.
جرعه ای از محتویات جاممو مینوشم و نگاهمو به فرد به ظاهر محترم مقابلم میدم.
_شام باب میلتون بود آقای میلر؟
+همه چیز عالیه فکر کنم دارم مجذوب غذاهای کره ای میشم
_چقدر خوب
+ بریم سراغ بحث اصلیمون خب فکراتو کردی؟به کمپانی ما میپیوندی؟
_اگه بگم نه احتمالا مغزمو از دست دادم
جامشو بلند میکنه
+به کمپانیمون خوش اومدی
جینگ. صدای مزخرف برخورد جام ها. تظاهر کردن به خوشحال‌‌و‌راضی بودن و در نهایت لبخند فیک
چندینو چندین کاغذو مقابلم گذاشت و همشونو بی فکر امضا کردم،چیزی که از من بعید بود
پشیمون میشم؟ نه چیزی واسه از دست دادن ندارم
+خیلی مفتخرم که به تیممون پیوستی کمپانی با وجود شخصی مثل تو و مخصوصا طرح های تو به جاهای بهتری صعود میکنه.از همون روزی که طراحیتو از برج ایفل دیدم شیفته استعدات شدم آدمای زیادی ایفلو میکشن ولی تعداد خیلی کمی به جزئیاتش توجه میکنن توهم جزو اون تعداد اندکی
لبخند به ظاهر دوستانم تنها جوابم برای خزعبلاتش بود
انگار اون حرفای زیادی برای گفتن داشت ولی متاسفانه یا خوشبختانه من هیچ وقت حوصله مکالمات طولانی با هر آدمیو ندارم
ایستادم و دستمو سمتش دراز کردم
_بیشتر ازین مزاحمتون نمیشم پرواز طولانیی داشتید و اخر هفته افتتحایه نمایشگاهتونه حتما کلی کار ناتموم دارید بهتره استراحت کنین
دستمو گرفت و به نرمی فشرد.
+نمایشگاه 4 روز دیگس و همه‌ی کارا انجام شده
سویون..چند ماهه همو میشناسیم ، برخلاف رفتار سرد و خشک تو من خیلی تمایل دارم بیشتر باهم وقت بگذرونیم بیشتر معاشرت کنیم فراتر از یه رابطه کاری داشته باشیم؛ دلم میخواد امشبو توی بهترین اتاق این هتل بگذرونی.. در کنار من. این افتخارو میدید بانو؟
افتخار میدم؟شاید بله.شاید نمک پاشیدن روی زخمم به بهبودیش کمکی کنه میکنه؟یا اینم فقط یه فرضیه پوچه؟ درست میگفت توی این 5 ماه گذشته از هر فرصتی برای نزدیک شدن به من استفاده میکرد.باید قبول کنم؟
_البته
پشیمون میشم؟ برای بار دوم نه در حال حاضر برام چیزی فرق نمیکنه.هیچ چیز از رنگ لباس تا کسی که قراره پارتنرم یا هر کوفت دیگه ای بشه
میلر از روی صندلیش بلند شد و منو به سمت آسانسور همراهی کرد.
..................................................................................

بعد از وارد کردن رمز در وارد اتاقش شدیم. اتاقی سلطنتی،مجلل با ترکیب رنگ طلایی و مشکی.
دستشو روی کمرم گزاشت و منو به سمت خودش برگردوند و موهامو کنار زد
+این همه زیبایی غیر ممکنه
جوابم فقط سکوت بود. چیز دیگه ای نمیتونست جز این باشه. خاطره ها من رو از هر طرف دنبال میکنن و راه فراری وجود نداره.خاطره هایی که با ارزش ترین داراییم شدن.نمیتونم فراموشش کنم،غیر ممکنه. مثل این میمونه که آدم یادش بره باید تنفس کنه.
نگاهش بین لب و چشمام میچرخید و در نهایت خواستشو عملی کردو لباشو روی لبام قرار داد
به سمت تخت هلم داد و بوسه هاشو به سمت گردنم هدایت کرد. چشمامو بستم. نه از روی لذت...برای درد برای بی محلی به خاطره هایی که توی مغزم تکرار میشدن و درد این رابطه رو بیشتر میکرد.
انگشتاش به سمت زیپ لباسم کشیده شد و زیپو باز کرد و در کسری از ثانیه لباس رو از تنم جدا کرد
بعدش قرار بود چی بشه؟چرت ترین سوال ممکن وسط یه رابطه تهش به چی ختم میشه؟ یا پشیمونی یا رضایت.
مغزم مثل چهرم سرد شد ،یخ زد و توان فکر کردن از من گرفته شد و بوم.. دوباره باختم‌. اره من به خاطره های اون باختم.
میلرو پس زدم و از روی تخت بلند شدم و لباسمو تنم کردم
+چیزی باعث ناراحتیت شد؟چرا یهو عقب کشیدی
زیپ لباسمو بالا کشیدم و کیفمو از روی زمین برداشتم
_نه فقط مشکلات شخصیه... همین لطفا منو ببخشید شبتون بخیر
و از اون مکان نفرت‌انگیز خارج شدم
بازم تو بردی. انگار راست میگفتی جز تو کسی برای من با ارزش نمیشه.
با گرفتن تاکسی به سمت خونه حرکت کردم

...............‌.....................‌.....................‌.....................‌.....

کلیدو توی در انداختمو وارد خونه شدم
هر تیکه از وسایلامو یه طرف انداختم و به سمت حموم رفتم دوش ابو سردو باز کردم روی زمین نشستم
برخورد قطره های سرد با پوستم برام اهمیتی نداشت دیگه اینکار برام یه عادت شده بود
میلر چی گفت؟ این همه زیبایی غیر ممکنه؟ این اولین جمله ی من خطاب به اون بود اون الهه پرستیدنی من بود نبود؟ هنوزم برام خداترینه‌‌. هنوزم احمق ترینم.
فلش بک 4سال قبل...

روز اول دانشگاهه و تادااا دیر کردم
اولین کلاسم تموم شده عالیه بهتر از این نمیشه
روی یکی از نمیکتای حیاط نشستم.ریه هامو با عطر گل های اطرافم پر کردم
اینجا مثه بهشته‌‌ یا شایدم خود بهشته
متوجه بند باز کفشم شدم خم شدمو مشغول بستنش شدم
چشمم به یه شخص/انسان/الهه/پسر/اثر هنری زنده افتاد
انکار نمیکنم. به جرات میتونم بگم مجذوب چهرش شدم
این همه زیبایی واقعا غیر ممکنه
اگه ازش عکس بگیرم مشکلی پیش نمیاد میاد؟ معلومه که نه
گوشیو زوم کردم و چیکیس تموم شد
حتی اگه تا فرداهم خودمو نیشگون بگیرم بازم باورم نمیشه این آدم واقعی باشه.
خیلی خب کافیه خیلی بزرگش کردم اون فقط شاید یکمی جذاب باشه همین.
پایان فلش بک‌‌.
تلخندی میزنمو زانوهامو توی شکمم جمع میکنم ایکاش هیچ وقت اون ریخت بی نقصتو نمیدیدم جئون جونگکوکم.

____________________________________________

سلام؟
دومین فیکشنیه که مینوسم و اولین باره که توی واتپد شروع به نوشتن میکنم سو اگه مشکلی داره ببخشید.
ممکنه که یکم گیج شده باشید. البته شاید. از پارتای بعدی همه چیز آروم آروم مشخص میشه
و لطفا ووت و کامنت یادتون نره انرژی و حس خیلی خوبی میده🤷🏻‍♀️🖤

FINALLY US | بلاخره ماWhere stories live. Discover now