اشتباهات دوست داشتنی|پارت2

465 54 4
                                    

زندگیمون مثه نقاشی روی بوم نقاشیه، خودمون با انتخاب رنگا تزئینش میکنیم،با یه ایده نقاشی میکشیم.
و اگه دستمون خط بخوره یا نقاشی خوب از آب درنیاد چی؟
اره پشیمون میشیم. ولی زندگی با نقاشی کشیدن یه فرقی داره؛اگه نقاشیمون خراب شه شاید بتونیم یه بوم یا کاغذ دیگه برداریم ولی یه چیزیو فراموش نکنیم،ما توی زندگیمون فقط یک بوم داریم فرقش اینه!
من بوم زندگیمو خراب کردم مثل خیلیای دیگه از رنگایی یا انتخابایی استفاده کردم که نمیتونم به حالت قبلی برگردونمش.
ولی فایده ای داره؟ پشیمونیو میگم...نه هیچ وقت بدرد نخورده،پس انتخابای زندگی کوفتیمو سرزنش نمیکنم.
موقعیت:روی تخت دراز کشیدم و به سقف نگاه میکنم و یه سری جملات چرت میبافم درحالی که باید ساعت 5 به افتتاحیه ی میلر برسم!!
مجبور نیستم برم ولی برای تثبیت موقعیتم توی شرکت میلر،مجبورم توی یسری مراسمات بی فایده شرکت کنم.
قراره به عنوان یه معمار شناخته شده تکرار میکنم شناخته شده توی شرکتش فعالیت کنم.تا قبل از این تمام کارهام به صورت ناشناس فروخته میشد. چرا؟ صبر چیز خوبیه بلاخره میفهمید
تا شروع مراسم ۱ ساعت بیشتر نمونده و من حاضر نیستم...

افتتاحیه-سئول:

دقایقی از شروع نمایشگاه توماس میلر،توی یکی از ساختمون های معروف کره گذشته بود. تعدادی افراد اهل هنر مشغول بازدید از آثار میلر بودن.
این نمایشگاه ربطی به حرفه و شغل میلر نداشت فقط یه جور تفریح برای اون محسوب میشد.
توی یکی از اتاق های این ساختمون،توماس روی مبل چرمی مشکی رنگی نشسته بودو خودشو با الکل ریکاوری میکرد
_باب مطمئن شو که توی سوشال مدیا لایو مصاحبه پخش میشه
+بسپریدش به من قربان
_عالیه پسر خبری از دختره نشد؟
+به محض ورودشون به شما اطلاع میدم
_خوبه بزودی بازیمون شروع میشه و عروسکمو لازم دارم

تماسی با باب گرفته شد و بلافاصله جواب داد
+فهمیدم(تلفنو قطع کرد) خانم لی وارد ساختمان شدن و الان طبقه همکفن
_عروسک بازی رسید درحالی که خودش نمیدونه داره نقش اصلیو بازی میکنه جالب نیست باب؟ بزن بریم پسر

چند طبقه پایین تر سویونی که از همه جا بی خبر بود مشغول فشار دادن کلید آسانسور بود و به محض باز شدن در آسانسور واردش شد و کلید طبقه مورد نظرشو فشار داد
توماس دکمه کتشو بست و از پلکان سفید رنگی پایین اومد و به سالن اصلی رسید،جایی که نمایشگاه شروع شده بود.
نزدیک آسانسور ایستاد و خودشو مشغول صحبت با چند فرد آشنا کرد البته هدف اصلیش فقط پیدا کردن و خوشامدگویی به عروسک بازی بود،سویون.
در آسانسور باز شد و سویون خارج شد لباس مشکی رسمی به تن داشت ایستاد و دنبالی فرد آشنایی گشت .بعد از کسری از ثانیه با توماس چشم تو پشم شد و به رسم احترام سرشو تکون داد.
توماس،طوری که برنامه ریزی کرده بود، از افراد اطرافش عذرخواهی کرد و به سمت سویون رفت.
دستشو سمتش دراز کرد
_خوش اومدی سویون
دست توماسو گرفت و تکونی داد
+ممنونم(به اطراف نگاهی انداخت) حقیقتش فکر نمیکردم یه معمار بریتانیایی توی کره طرفدارای زیادی داشته باشه
_اینو تعریف درنظر میگیرم و خنده ای کرد
_خب راحتت میزارم تا از آثارم لذت ببری
توماس دستی به شانه ی سویون کشید و با لبخند ازش دور شد.
چشماشو چرخوند و فی البداهه به سمتی حرکت کرد.
تابلوهایی که روی دیوار آویزون شده بودن چشمگیر بودن،نمیتونست انکار کنه.
بین اون تصاویر،تابلویی نظرشو جلب کرد ،به سمت اون قدم برداشت و مقابلش ایستاد.
نقاشیی که با تناژ رنگ خاکستری کشیده شده بود.
انسان بدون چهره ای که درحال سقوط از آسمون بود درحالی که یک تیر بلند در قلبش فرو رفته بود.
اگه تیری وجود داره پس قطعا کمانی هم بوده که اون تیر رو رها کنه. این نقاشی اونو یاد چیزی انداخت. یاد یک چیز با ارزش از گذشته...
_خب خب خب بهم بگو چی میبینی؟
برگشت و چهره‌ی توماسو دید
+از این نقاشی یه قسمت دومی هم وجود داره؟
_متوجه منظورت نمیشم قسمت دومش؟
+فراموشش کن چیز مهمی نیست
_ساعت7 یه مصاحبه ای داریم دلم میخواد اینجا معرفیت کنم نظرت چیه؟
+معرفی؟
_اره بلاخره قراره یکی ازمعمار های اصلی باشی پس لازمه که توهم توی لایو باشی. من ازت نام میبرم و توفقط میای و خودتو معرفی میکنی همین
+اما
_اما و اگری نداریم دیر یا زود باید معرفی میشدی
+درسته مشکلی نداره

خب خب خب سویون وارد بازی شد.درحالی که اون دیگه نمیتونه به اختیار خودش حرکتی انجام بده.در واقع نقش یک عروسک خیمه شب بازیو داره و توماس قراره به حرکت درش بیاره.
اما چرا؟

لایو شروع شد. شبکه های اجتماعی همزمان اونو پخش میکردن و میلیون ها نفر مشغول دیدن اون بودن.که این افراد یا طرفدار میلر هستن یا نيستند!
یکی از این افراد که نه تنها طرفدارش نیست،بلکه دشمن خونیش هم هست،کسی نیست جز..جئون جونگکوک!!

جونگکوک مقابل تی وی نشسته بود و به کصشراتی که میلر از دهنش پرت میکرد بیرون گوش میداد و به چهره ای که جونگکوک اونو نحس میدونست خیره شده بود
میلر مقابل میزی نشسته بود و جواب سوالات خبرنگارا رو میداد.
×محض رضای خدا چطور میتونی انقد با اعتماد به نفس راجب چیزایی زر بزنی که حتی یدونشم مال تو نیست؟حرومی

توماس میلر از دید جامعه فقط یه معمار و مایه دار پولدار بود،ولی این همش نیست!!!
این زندگی برای میلر به عنوان یک نقاب بود که چهره و هویت اصلیشو میپوشوند.
درواقع اون یه خلافکار کله گنده بود.یکی که هر کثافت کارییو انجام میداد. ولی دشمنیش با جونگکوک چی میتونه باشه؟

___________________________________________

سلااام
خب تا اینجا یخورده زیادی همه چیزو باز کردم و زود شرح دادم ولی لازم بود
همین و تا اینجا نظرتونو راجب این فیک بگید ممنون میشم
لاو یو بای♡



FINALLY US | بلاخره ماDonde viven las historias. Descúbrelo ahora