21) " "

132 40 7
                                    

پارت بیست و یکم: "    "

_پشیمونی؟"

مکالمه اینطور شروع شد؛گرچه هر دونفر برای شروع صبحشون حرف های دیگه ای توی ذهنشون اماده کرده بودن.

چان نفسش رو نگه داشت، سعی کرد تمام تلاشش رو برای ثابت کردن حالت صورتش بکنه ولی ناموفق بود: "نه."

فلیکس بدن برهنه‌اش رو روی تخت بالا کشید و نگاهی به کبودی ها و رد بوسه ها که حالا تیره شده بودن انداخت.

چان روی یه ریتم منظم و حتی گاها قرینه، مارک های تیره رنگی از گردن تا شکمش گذاشته بود که طی چند راند تمدید و با گاز تثبیت شده بودن.

_پس چه مرگته؟ حامله ای؟"

چان نتونست جلوی خندش رو بگیره، روی تخت چرخید و نگاه وحشی پسرک بلوند بدن برهنه‌اش رو رصد کرد: "خدای من. جای دندونام چقدر خوشگلت کرده."

چان لبخند زد و حین نوازش گونه ی ستاره ایش بدجنسانه و آروم کنار گوشش زمزمه کرد: "اگه الان ازت آزمایش بگیرن، میبینن توی اون مقعد خوشگلت پر از اسپرمای منه. شاید علائم بارداریت روی من تاثیر گذاشته گربه وحشی؟"

هردونفر چندلحظه مبهوت شدن، اون لعنتی چه مرگش شده بود؟ فلیکس دستهاش رو دو طرف صورت چان گذاشت و چندبار از جهات مختلف نگاهش کرد: "خودتی کریستوفر؟"

مردبزرگتر پیشونیش رو بوسید، خودش هم نمیدونست چطور جرات کرده به خادم شیطانی اون حرف رو بزنه. اصلا نمیدونست چطوری تونسته اون ردیف از کلمات رو پشت هم بچینه.

_بهش بعنوان عوارض بعد از سکس با من نگاه کن؛ وقیح میشم."

انگشتهاش بازیگوشانه روی پوست برهنه و گرم پسر روی تخت چرخیدن و با رسیدن به اون نقاط تیره، فشردنشون.

فلیکس اخم کرد ولی اجازه داد آخ آهسته ای از بین لبهاش فرار کنه: "بهم بگو، برای چی بهم ریختی؟"

چان چتری های روشن ریخته شده توی پیشونیش رو بالا زد، طوری که به خاطر تعریق حاصل از فعالیت دیشبشون بهم چسبیده بودن رو دوست داشت.

_قبلا با یه نگاه حالم رو میفهمیدی، چی شده حالا از خودم میپرسی؟"

فلیکس روی تخت پایین تر رفت تا کاملا زیر بدنش قرار بگیره، انگار با رفتار دیشب چان بهش ثابت شده بود که قرار نیست توی رابطه به عنوان شخص ضعیفی بهش نگاه بشه: "الانم میفهمم احمق. فقط میخوام دربارش حرف بزنی تا احساس گناهت کمتر بشه."

مردبزرگتر به چشم هاش خیره موند. چیزی توی اونها فرق میکرد که شهوت یا شیطنت و لذت نبود، حتی با نگاهش موقع بوسیده شدن هم فرق میکرد..

_تو.. آرومی؟"

با تردید پرسید، صفت آروم بودن یا آرامش هیچ جوره با فلیکس همخوانی نداشت. پسربرهنه متقابلا بدن مقابلش رو لمس کرد. رد خون مرده ی دندوناش بهش احساس قدرت میداد: " درباره احساس گناهت حرف بزن کریس و من بهت میفهمونم کنارت چقدر آرومم."

Last Firsts (Completed)Where stories live. Discover now