پارت بیست و سوم: مرگ
_صبح به خیر."
فلیکس ربات وار همون جمله رو تکرار کرد و از روی عادت، یقه ی پیرهنی که تنش بود رو بالا کشید.
چانگبین جلوی چشمهاش رو گرفت و سمت کت یونیفرمش رفت که از دسته ی مبل آویزون بود و ظاهر اتو شدهاش نشون میداد هیونجین زودتر بیدار شده.
_هیونگم اگه میدونست تو صاحب لباسهاش میشی، قطعا چندسایز کوچیکتر میخریدشون. چشمام رو آلوده کردی."
پسرک به لباس های ریخته شده روی مبل نگاهی انداخت و ناخودآگاهش مجبورش کرد تا برشون داره: "وقتی کل شب با جینی مشغول سکس تراپی هستی آلوده نمیشی؟ با چشم بسته انجامش میدی؟"
مردپلیس مسیر رفتنش تا لاندری روم رو با نگاهش دنبال و زیرلب غرغر کرد: "اون دوست پسرمه و ما سکس میکنیم. تو یه مجرد آواره ای که خویِ جامعه گریزیش اینجا نگهش داشته و مطمئن باش دلم نمیخواد ویوی بالاتنت رو هر صبح ببینم."
صدای پسر بلوند از سمت دیگه ی خونه اومد و باعث شد چانگبین بخواد موهاش رو از ریشه ی تیرشون بکنه.
_اگه سخنرانیت تموم شد، باید بپرسم که میخوای این جامعه گریز متعهد ویوی پایین تنه رو هم اضافه کنه؟"
قبل از این که پلیس فرصت کنه تا لباسشویی بدوه و فلیکس رو همونجا به قتل برسونه، هیونجین از حمام بیرون اومد. به دوست پسر حرصیش با موهای نامرتبش نگاه کرد و مشغول بستن کمربند حولهاش شد.
دعواهای صبحگاهی اون دونفر جزء روتین این سه ماه شده بود. از وقتی چانی نبود که بینشون بپره و با بوسه فلیکس و با تهدید دونسنگش رو ساکت کنه.
سمت چانگبین رفت و حین مرتب کردن موهاش، گونش رو بوسید: "برای ناهار برمیگردی؟" مرد به پارتنر قدبلندش خیره شد و متقابلا گوشه ی لبش رو با لبهاش لمس کرد: "نه. سونگمین اولین عملش رو بعد این مدت داره. میخوام براش غذا ببرم و بقیه ی روز رو کنارش بمونم."
با یادآوری دست مغلوب سونگمین که توسط گربه سیاه پیچونده شده و استخوانش ترک برداشته بود، هیونجین همزمان متاثر و خندان شد.
میتونست فلیکس رو درک کنه، مزه تلخ از دست دادنش رو به راحتی میچشید. فاصله رو کم کرد و سرش رو روی شونه ی پلیس گذاشت: "برنامه ای برای ماشین خریدن نداره؟"
مرد دستش رو توی موهای خیس معشوقش فرو برد و نوازشش کرد: "نه. به این که چان هیونگ رانندش باشه عادت کرده."
_صبحانه داریم؟ من باید برم بیرون."
چانگبین چشم هاش رو توی حدقه چرخوند و تیرهاش رو سمت چهره ی پر از شیطنت فلیکس پرتاب کرد: "داریم. کاش توی برنج سم میریختم."
پسرک درحال بستن موهای بلندش با کش مویی که دور مچش مینداخت، سمت آشپزخونه رفت: "چه قدر مایه تاسفه که باید بری سرکار و نمیمونی تا صبحانه خوردنم با لذت رو ببینی. برات موکبانگ میگیرم."
DU LIEST GERADE
Last Firsts (Completed)
Fanfiction_تو نمیفهمی لعنتی، تو قرار نیست بمیری." +تو نمیخوای بمیری مرد،پس نمیفهمی منی که هر لحظه آرزو میکنم با تو بمیرم چه حسی دارم." چانلیکس ChanLix -درام، رمنس، برشی از زندگی، کمدی، اسمات کریستوفر بنگ بیماریه که وضعیت تومورمغزیش رو به بهبودی بود. ولی ت...