پارت چهارم: گربه سیاه برمیگرده
سونگمین با شنیدن صدای زنگ آپارتمان سریع از جا پرید و قبل از این که بتونه دستگیره رو پایین بکشه، در محکم توی صورتش باز شد و تونست لحظه ای کوری مطلق رو همراه با درد شکستگی بینی تجربه کنه.
چانگبین درحالی که سعی میکرد کفش هاش رو دربیاره با جنازه ی له شده ی دکتر بیچاره روبه رو شد و کنارش زانو زد تا بررسی کنه احمق شماره یک هنوز اکسیژن حروم میکنه یا نه.
_هیونگ؟ هیونگ مردی؟"
سونگمین چشماش رو باز کرد و چانگبین با دیدن برق اشکی که توی چشماش بود و رد باریک خون، چندمین سکته در طول امروزش رو تجربه کرد.
_خدا لعنتت کنه سئوچانگبین. طوری ازت متنفرم که خودمم نمیدونم چه طور ممکنه."
مرد مومشکی زیر بازوی هیونگش رو گرفت تا از روی زمین جمعش کنه و لنگه ی باقی مونده پوتین بزرگش رو به سختی از پا درآورد. خودش هم نمیدونست وقتی رمز ورودی خونه ی کوفتیشون رو میدونه، چرا زنگ در رو زده.
وقتی بدن سونگمین روی مبل نشونده شد، چان با چهره ی روح مانندش اتاق بیرون اومد و چانگبین با دیدنش دستمال کاغذی رو توی بینی سونگمین چپوند و فریاد کشید: "اون حرومزاده ها زندن."
چان کنار دیوار خشکش زد، مطمئن بود پلیس نمیتونست قبل از تا سرحد مرگ سوختن اون آدم ها بهشون رسیده باشه. چه خبر بود؟
چانگبین صورت رنگ پریده و مبهوت چان رو دید و سمتش رفت تا اگه این یکی هیونگش هم قصد افقی شدن داشت، میزان خسارت به حداقل برسه.
_مطمئنی فاکبین؟"
صدای دکتر آسیب دیده بلند شد و چانگبین درحالی که چان رو به سمت کاناپه همراهی میکرد، اخم هاش رو توی هم کشید: "خدا لعنتتون کنه، حرمت مامانمو نگه دارین که با ذوق این اسمو روم گذاشته."
بعد خودش روی زمین نشست، بالاخره بعد از چندین ساعت دوندگی میتونست با آرامش بشینه.
_خودم اون عوضیا رو دیدم که فقط سوختن و هنوز دارن نفس میکشن. یکیشون که سالم تر از بقیه بود، گفته قبل از این که پلیس و آتش نشانی برسن در پشتی که قبل از اون قفل بوده، باز شده."
نفس چان توی سینش حبس شد؛ کسی در رو براشون باز کرده؟ اون لعنتی کی بوده؟ ممکن بود وقتی اون فندک لعنتی رو مینداخت، کسی دیده باشتش؟
مرد مومشکی روح هیونگش رو درحال پرواز به سمت آسمون مشاهده کرد پس رون عضلانیش رو یکم فشار داد تا به این دنیا برش گردونه: "آروم باش مرد، تو کسی رو نکشتی."
مرد بزرگتر نمیدونست چه واکنشی نشون بده، کسی رو نکشته بود ولی خوشحالیش با فهمیدن این که فرد دیگه ای غیر از اونها اونجا بوده، سریع خنثی میشد. هم زمان با این اتفاقات مضخرف، داشت میمرد و به زور مصرف داروهای جدیدی که سونگمین بهش داده بود تونسته بود مقداری بخوابه.
STAI LEGGENDO
Last Firsts (Completed)
Fanfiction_تو نمیفهمی لعنتی، تو قرار نیست بمیری." +تو نمیخوای بمیری مرد،پس نمیفهمی منی که هر لحظه آرزو میکنم با تو بمیرم چه حسی دارم." چانلیکس ChanLix -درام، رمنس، برشی از زندگی، کمدی، اسمات کریستوفر بنگ بیماریه که وضعیت تومورمغزیش رو به بهبودی بود. ولی ت...