غرامت لویانگ

278 57 47
                                    

بخش اول: غرامت لویانگ

باارزش‌ترین فرد زندگیت رو به عنوان غرامت میبرم! تقاص خیانتکار همینه!

*********************

فرمانده با عصبانیت دستش رو بر روی میز کوبید و با صدای بلندی فریاد زد: 

یعنی چی اسیرها فرار کردن؟ کودوم منطقه به خودش جرات داده تا راه رو برای اون‌ها باز کنه؟ 

فرمانده با شنیدن منطقه لویانگ عصبانیتش چند برابر شد و تلفن رو گوشه‌ای پرت کرد. نمی‌تونست این خیانت بزرگ رو تحمل کنه. اسلحه مخصوصش رو توی جیبش گذاشت و سرباز رو صدا زد. سرباز در سریع‌ترین زمان ممکن وارد اتاق شد و بعد از احترامی که گذاشت، گفت: 

بله قربان! 

مرد بدون اینکه ثانیه‌ای را هدر بده به سمت در حرکت کرد و گفت: 

با نیروها به سمت لویانگ میریم. امروز باید یک درس حسابی به اون خائن‌ها بدم. 

خیانت چیزی بود که فرمانده شیائو جان نمی‌تونست بپذیره. از اون به‌عنوان یک فرد وطن‌پرست یاد میشد. حالا که خبر خیانت روستاییان لویانگ رو شنیده بود، عصبانیتش چندین برابر شد. باید درسی به مردم اون روستا میداد تا هیچوقت به خودشون جرات خیانت ندن. 

*********************

پشت هم سرفه میکرد. این احساس رو داشت اگه کمی بیشتر سرفه‌ها ادامه‌دار بشن، دیگه توان نفس کشیدن نداره. گاهی اوقات دلش می‌خواست برای همیشه چشم‌هاشو ببنده؛ اما درگیر این سرفه‌ها نشه. سردی هوا باعث بدتر شدن حالش میشد و حالا به خاطر شرایط جنگ، دارویی برای مصرف نداشت. 

در اتاقش باز شد. کسی جز پدرش نمی‌تونست باشه. به در نگاهی انداخت. درست حدس زده بود. پدرش کنارش نشست. لیوان آب رو نزدیک دهانش گرفت و بعد گفت: 

ییبو کمی بخور... 

ییبو کمی از آب نوشید. حالا احساس میکرد حالش بهتره؛ اما سردی هوا اذیتش میکرد. می‌تونست بعد از مدت‌ها خوشحالی رو از چشم‌های پدرش بخونه؛ اما دلیلش رو نمی‌دونست. پتورو محکم‌تر دور خودش پیچید و بعد گفت: 

چیشده بابا؟ بعد از مدت‌ها داری با چشم‌هات میخندی.

مرد بوسه‌ای روی پیشونی پسرش گذاشت و گفت:

قراره داروهات از راه برسه. سرفه‌هات دیگه کمتر میشه و میتونی بری مدرسه و بعدش دانشگاه. 

ییبو اخمی کرد. متوجه منظور پدرش نمیشد. چطور میشد اون داروهای کمیاب و گرون رو توی همچین شرایطی پیدا کرد؟ چندین بار سرفه کرد و بعد گفت: 

یعنی چی بابا؟ به دست آوردن داروهای من خاطر شرایط جنگ خیلی سخته. میدونی چقدر گرون شده؟

مرد با لبخندش قصد داشت به پسر اطمینان بده: 

گفتم که هر طور شده پیداشون میکنم؛ پس تو نگران هیچ چیز نباش و فقط زودتر خوب شو. 

𝑌𝑜𝑢 𝐴𝑟𝑒 𝑀𝑖𝑛𝑒Where stories live. Discover now