همزمان که وارد خونه میشد، داد زد:
-نامجونا اون فرومونای لعنتیت رو کنترل کن!
-چییی؟!
بلند تر داد زد:
-میگم اون فرومونای... اصلا ولش کن!روفرشیهای سفید رو پوشید و به سمت اتاق خوابی که تا هفتهی پیش متعلق به خودش بود ولی الان بهترین دوستش اونجا میمونه رفت.
پشت در ایستاد و بو کشید.
فرمونهای دوستش نشون میداد که حالش خوبه!
پس بدون در زدن وارد شد.دوستش رو درحالی دید که داره کتابی رو میخونه.
-چی میخونی نامجونا؟نامجون سرش رو بلند کرد و لبخند شیرینی به دوستش زد:
-کیمیاگرروی تخت کنار پسر نشست و پرسید:
-دربارهی چی هست حالا؟پسر مو مشکی، کتابش رو بست و با همون لبخند توضیح داد:
- دربارهی پسری که زادگاهش رو ترک میکنه و میره شمال آفریقا تا نزدیک یکی از اهرام مصر یه گنجی که دفن شده رو پیدا کنه!
-بعدش چی میشه؟ گنج رو پیدا میکنه؟
-نمیدونم... هنوز تمومش نکردم.
-هر وقت تموم شد بهم بگو!
-اوکی!بعد از مکث کوتاهی رو به نامجون پرسید:
-حالت بهتره؟
-آره به لطف تو و جیمین خوبم!هوسوک لبخند درخشانی زد و گفت:
-خوشحالم که اینو میشنوم!از روی تخت بلند شد و به سمت در خروجی رفت؛
قبل از رفتن، کیسهی دارویی که توی جیب کاپشنش بود رو در آورد و روی دراور گذاشت.رو به پسر گفت:
-داروهات رو برات خریدم! اگه بازم به چیزی نیاز داشتی فقط بهم بگو! باشه؟
-ممنونم... اوکیهوسوک با لحن هشدار دهندهای اسمش رو صدا زد:
-نامجونا!پسر هم با همون لحن جواب داد:
-هوسوکا؟!
-اوکیِ واقعی؟ فردا باز نیام خونه ببینم عین دیروز فرومونت تا سر کوچه داره میاد و داری از درد به خودت میپیچی!نامجون نگاهش رو دزدید و زمزمهوار گفت:
-اون یه اتفاق بود!مرد دیگه یهویی عصبانی شد و طلبکارانه پرسید:
-اتفاق؟! چینجا؟! توی لعنتی یه هفته داروهات رو مصرف نکردی و اسمش رو میذاری اتفاق؟!
-فکر میکردم دیگه بهشون نیاز ندارم!
-تو فکر کردنم بلدی؟!نامجون بطور واضحی اخم کرد و فرمون بیش از حد تلخش ناراحتیش رو نشون میداد.
هوسوک نفس عمیقی کشید تا بلکه یکم به خودش مسلط بشه و پسر مقابلش رو نرنجونه.
سعی کرد با لحن ملایمتری مکالمه رو ادامه بده:
-ببین نامجونا! یه هفتهست خونه نرفتی که چی بشه؟ فکر کردی پدرت بیخیال میشه؟ باید برگردی و مشکل رو حل کنی، پسر!
-هوسوکا، بهت که گفتم به محض اینکه بتونم یه خونه اجاره کنم از اینجا میرم!
YOU ARE READING
Alpha Kim | آلفا کیم
Werewolfمشکلت با من چیه؟! مگه چیکارت کردم، الههی ماه؟! هویتم رو ازم گرفتی، پس نبود؟! والدینم رو ازم دور کردی، کافی نبود؟! عشقم رو ازم گرفتی، بازم دلت خنک نشد؟! داری باهام چیکار میکنی؟! همه میگن الههی ماه از قبل جفتها رو برای هم انتخاب میکنه! ولی تو ح...