💡Part.4-La Vie en Rose

255 56 20
                                    

𝘊𝘩𝘢𝘱𝘵𝘦𝘳 𝘛𝘩𝘳𝘦𝘦: 𝘓𝘢 𝘝𝘪𝘦 𝘦𝘯 𝘙𝘰𝘴𝘦

'جیمین'

پاریس اون رویایی که جیمین تا قبلش فکر می‌کرد نبود‌، تو اولین هفته‌های اقامتش در اونجا، روزا جوری تکراری و یکنواخت می‌گذشت که احساس می کرد مدام داره توی یه دایره می‌دوئه. تقریباً مثل یه موجود بیگانه که از سیاره‌ای به سیاره‌ای دیگه برده شده.

همه چیزهایی که می دید به زبان فرانسوی بود - همه‌ی تابلوهای مغازه که روی پنجره‌ی ویترین نوشته شده بود، همه‌ی علائم و تابلوهای خیابونا - زبانی که فقط نصفه و نیمه یه چیزایی ازش بلد بود و به سختی می تونست یه چیزایی ازش بفهمه.

شهر انقدر بزرگ بود که حس می‌کرد انتهایی نداره. ساختمان‌های سنگی و کلیساهای باستانی که خیلی بلند بودن و سایه‌های بلندی بر خیابان‌های سنگفرش شده انداخته بودن. کافه ها و شیرینی فروشی هایی که تا چشم کار می کرد به هر سمتی کشیده شده بودن هر جایی دیده می‌شدن.

وقتی بعد از ظهر می رسید، مردم به دنبال ناهار یا دود کردن و کشیدن سیگار به سرعت به سمت خیابونا هجوم می‌آوردن و با بافت های یقه اسکی مشکی و کت های بلند ، دورش ازدحام می کردن. سر و صدای دائمی حرکت ها و بوق تاکسی و زمزمه‌ی موسیقی تو خیابان‌ها که از یه جایی می اومد به گوش می رسید.

اگرچه جیمین خیلی دور از سئول بزرگ نشده بود،که به خودی خود شهری بزرگ بود، اما بیشتر وقتش رو توی خانه یا نزدیک خانه‌اش دور و بر امارت سپری می‌کرد، تو باغ‌‌ها قدم می‌زد و اسب سواری می‌کرد.

توی دومین روز اقامتش تو پاریس، جیمین به نقشه‌ی مترو که کنار یه چهارراه شلوغ بود نگاه کرد و سعی کرد نحوه رسیدن به موزه لوور رو پیدا کنه.

پدرش یه راننده‌ی حرفه ای بود - اون تو تموم عمرش هیچوقت از وسایل نقلیه عمومی استفاده نکرده بود. از پشت عینکش به نقشه نگاه کرد و پلک زد و فکر کرد که بیشتر شبیه کاموایی با رنگای مختلفِ که با بی دقتی پرتاب شده برخلاف چیزی که مفید باشه. اون تو مدت زمانِ کوتاه خجالت آوری تسلیم شد، توی افکارش غرق شد، و یه قهوه و کروسانی(نان شیرینی هلالی‌شکل) گرفت و به آپارتمانش برگشت.

دفتر کار ووگ پاریس توی محله‌ی هشتم در مرکز شهر و شمال رودخانه‌ی سن بود. برای اینکه بخوایم بگیم بخش ثروتمندی از شهر محسوب میشه زیادی دست کم گرفتن بود.
جیمین تصور می کرد که باید به محاصره شدن توسط آدمای ثروتمند عادت داشته باشه اون تموم عمرش در اطراف این افراد زندگی کرده بود، با این حال این آدمای پولدار خارجی بودن که معیارهای شایستگی و خصوصیت های متفاوتی داشتن و احتمالا فقط خدا می‌دونه دقیقاً بینشون چه خبره و جلوشون داره چه اتفاقاتی میوفته.

|Always A Good Idea💡|Where stories live. Discover now