💡Part.5

364 52 15
                                    

'جونگکوک'

جونگکوک در دفترش تو گانگنام قدم می زد و دو وکیلِ عرق کرده توی کت شلوار های اتوکشیده‌شون رو می‌ترسوند:" فقط یک کمی افزایش می‌دم، مطلقاً بیشتر امکان نداره. و ما باید فروش رو تو یه هفته بالا ببریم تا من و هوانگ..."

در شیشه ای دفترش یه دفعه باز شد و جونگهیون ظاهر شد. اون روی تی‌شرتش یه کت تک به همراه شلوار جین راسته پوشیده بود‌، باد باعث شده موهاش بهم ریخته‌شن و پیشانی‌اش معلوم شه. گونه هاش سرخ بود، احتمال زیاد خودش تا شهر رانندگی کرده بود.

" نیاز دارم باهات صحبت کنم!" از اون طرف اتاق غرید.
جونگ کوک سرش رو از کاغذ بازی‌های اداریش بلند کرد، چشماش رو تنگ کرد، در حالی که عصبانی به تهیونگ که پشت میزش بیرون از دفتر وایستاده بود نگاه می‌کرد گفت: "جونگهیون، من وسط جلسه‌ام."

اون همین الان دیده بود که جونگهیون درحالی که داره منفجر میشه از کنارش رد میشه و هیچ کاری نکرده بود.
جونگ کوک بهش نگاه کرد و به برادرش و وکلا اشاره کرد:
"تهیونگ؟"
دستیار شانه بالا انداخت: "چی کار باید می‌کردم؟ جلوشو می‌گرفتم؟ این شامل کار من نمیشه، جزو قرارداد نیست."

جونگ کوک چشماش رو چرخوند و به برادرش خیره شد: "چی ممکنه انقدر مهم باشه؟"
جونگهیون سرش رو کج کرد:"چند وقت یه بار من به این دفتر میام؟"

جونگ کوک بهش فکر کرد، تعجب کرده بود که جونگهیون حتی آدرس رو یادش بوده.
"حق با توئه." رو به وکلا برگشت و مؤدبانه خنده دندان نمایی کرد:" آقایون، می تونم پونزده دقیقه وقت بدید تا بتونم با برادرم صحبت کنم؟"

اونا به همدیگه نگاه کردن، اما جونگ کوک می دنست که قرار نیست به چالش بِکشنش. دو مرد از روی مبل بلند شدن، سرشان رو پایین انداختن و از اتاق خارج شدن.

وقتی کامل خارج شدن، جونگهیون در رو پشت سرشان کوبید و به جلو حرکت کرد.
یه روزنامه روی میز انداخت:" اطلاعیه عروسی؟! چجوری این وارد این کاغذ شده؟"
"چی؟"
"نگاه کن..دقیقا همین‌جا. میگه، جئون جونگهیون، واجد شرایط ترین مجرد کره‌ست، برای ازدواج با هوانگ نارا دختر مدیر عامل صنایع هوانگ."
جونگ کوک مسخره کرد: "خب..تبریک میگم."
"فکر می‌کردم که یه چند وقته حالت به طرز مشکوکی خوبه. تو می‌دونستی این قراره منتشر بشه؟"
"من؟" جونگ کوک ابرویی بالا انداخت.
جونگهیون هلش داد: "آره، تو. تو کسی بودی که منو به رابطه با نارا ترغیب کردی."

جونگ کوک ریشخندی زد، از تغییر یه دفعه‌ای دیدگاهش متحیر شده بود:" جونگهیون، تو کسی بودی که به من التماس کرد که خوب جلوه‌‌ات بدم.هر کارمای خوبی که منتظرشم بخاطر تموم دروغ هایی که در مورد تو گفتم به فنا رفته. تو به من گفتی خلاق باشم، و حالا از این ناراحتی که کار کرده."

جونگهیون نفس عمیقی کشید و پیشونیش رو مالید:"من نمی تونم این کار رو کنم، هیونگ. من هنوز برای همچین تعهدی آماده نیستم"
اون و خانواده اش می خوان برنامه ریزی عروسیو شروع کنند، اینطور نیست؟"

You've reached the end of published parts.

⏰ Last updated: Oct 11 ⏰

Add this story to your Library to get notified about new parts!

|Always A Good Idea💡|Where stories live. Discover now