2

311 81 33
                                    

شرکت تولید رایحه‎ی مصنوعی گُلدن، کارش رو بخاطر نفوذ خانواده‎ی پارک که سطح بالای اجتماعی داشتن و خون اصیل‎زاده‎اشون، شروع کرد.
اوایل، تولید رایحه فقط برای بتاهایی بود که میخواستن توی جشن و مهمونی‎ها و یا برای جفت‎هاشون از رایحه‎ی مصنوعی استفاده کنن، چون این فقط بتاها بودن که رایحه‎ای نداشتن؛ اما بعد از اون بخاطر افزایش کیفیت محصولات، آلفاها و امگاهای مختلف به رایحه‎ی مصنوعی جلب شدن تا توی موقعیت‎ها و مهمونی‎های مختلف، با رایحه‎ی خاص‎تری ظاهر بشن. پس شرکت گُلدن سنت خیلی زود تبدیل به یکی از بزرگ‎ترین و موفق‎ترین شرکت‎های کره شد و سر زبون‎ها افتاد.
و این‎ها همه با تلاش و ذکاوت جونگسو به دست اومده بود، پس هیچ‎جوره نمی‎خواست تنها وارثی که برای شرکتش باقی ‎مونده بود، رسوایی به بار بیاره تا تمام تلاش‎هاش رو از بین ببره؛ اما از این نکته غافل بود که اگر رسوایی هم به بار بیاد، همش نتیجه‏‎ی اعمال قدیم خودشه.
درسته جیمین از مزایای زیادی مقابل پدرش برخوردار بود، اما نهایتا بین دست‎هاش گیر افتاده بود. زمانی که سن‎وسالی نداشت وارد بازی‎ای شد که پدرشون راه انداخته بود تا خطای خودش رو بپوشونه، و حالا نمی‎تونست خودش رو ازش خارج کنه.
به دو دلیل؛ جیمین علاوه بر این که از خانواده‎ی سطح بالای جامعه بود، خون کمیاب اصیل‎زاده هم توی رگ‎هاش داشت -حداقل دیگران اینطور فکر می‎کردن، چون جیمین فقط از طرف خون پدریش اصیل بود- و حالا که کمپانی و خانواده‎ی مطرحی داشتن و توی کره افراد شاخصی بودن، تمایل نداشت به همه بگه مدت زیادی با دروغ فریبشون داده. علاوه بر اون، با فاش شدن این مسئله، برادرش سوکجین توی دردسر می‎افتاد؛ چون اسناد رو دست‎کاری کرده بود و اطلاعات مهمی رو از قصد به غلط ثبت کرده بود.
جیمین نه می‎خواست برادرش رو توی دردسر بندازه، و نه می‎خواست به فریب دادن دیگران اعتراف کنه، هر چند تقصیری توی هیچ‎کدوم نداشت و از سن کم و به اجبار، پاش به این قضیه باز شده بود. پس اینطور بود که اهرم قدرت اصلی، همچنان دست پارک جونگسو بود و جیمین انگیزه‎ای نداشت که اونقدر قوی و اطمینان‎بخش باشه، تا بخاطرش پدرش رو به کل از زندگیش کنار بزنه و ریسک کنه.
پس زندگی جیمین به دو بخش تقسیم می‎شد؛ بخشی که باید طبق خواست جونگسو پیش می‎رفت، و بخشی که مطابق میل خودش بود.
بخش اول به سختی می‎گذشت، جیمین احساس می‎کرد به کل شخصیت متفاوتیه و گرگش خیلی سخت با موقعیت و وانمود کردنشون کنار میومد. و یکی از سخت‎ترین بخش‎ها، رایحه‎ها بودن.
جیمین از 16 سالگی و بعد از بروز گرگش و جواب تست لعنتیش، باید به نحوی رایحه‎ای می‎داشت تا کسی به بتا بودنش شک نکنه. و جونگسو پیشنهاد مناسبی داشت که به نفع شرکتشون هم تموم میشد؛ جیمین هر زمان که توی اجتماع شرکت می‎کرد یکی از رایحه‎های مصنوعی شرکتشون رو به بدن و لباس‎هاش می‎زد، از طرفی این کار به عنوان یه تبلیغات برای شرکت به حساب میومد، از طرف دیگه جونگسو می‎خواست به‎طور نمایشی نشون بده آخرین پسر و وارثش واسش خیلی خاصه و هر کسی لایق حس کردن رایحه‎ی اصلیش نیست، پس با رایحه‎های مصنوعی رایحه‎ی اصلی -که درواقع وجود نداشت!- رو می‎پوشوند.
اما تحمل رایحه‎های مختلف برای گرگ جیمین خیلی سخت بود. گرگ بتا هم مثل خودش، طی سال‎ها کنجکاوی برای شناخت رایحه‎ی اصلی خودشون و حس کردن یه رایحه‎ی واقعی -که مربوط به جفت حقیقی‎شون بود- حساس شده بود و حالا هربار جیمین رایحه‎های مختلف به بدنش میزد، علاوه بر اینکه خودش بخاطر بینی حساسش تا مرز بهم خوردن حالش پیش می‎رفت، باید با غرغرها و بداخلاقی‎های گرگ درونش هم کنار میومد.
تنها دلخوشی‎ای که می‎تونست به گرگش بده این بود که بعد از پیدا کردن جفت حقیقی‎شون، احتمال داشت بتونن رایحه‎ی اصلی خودشون رو هم حس کنن. ولی راجع به این اطلاعات مطمئن نبود، چون اون‎ها رو فقط از یه کتاب قدیمی راجع به جفت‎های حقیقی، که به سختی زیاد و به کمک نامجون گیر آورده بود خونده بود و نمیتونست بابش مطمئن باشه... البته تا زمانی که جفت حقیقیش رو پیدا می‎کرد!
و بخش دوم زندگی جیمین که تحت کنترل خودش بود... در واقع اتفاق بخصوصی نمیفتاد، فقط تقریبا تمام وقت آزادش رو با یونگی و نامجون می‎گذروند و هر زمان سوکجین فرصت می‎کرد بهشون ملحق می‎شد. گاهی با امگاها یا بتاهای مختلف رابطه‎های یه شبه داشت، و چون جونگسو اصلا خوشش نمیومد پسر آلفاش با آلفای دیگه‎ای رابطه داشته باشه و دیده بشه -مسلما بخاطر اینکه مسئله‎ی جا افتاده‎ای توی جامعه نبود و جیمین هیچوقت درک نمیکرد چرا-، پس زندگی جنسی جیمین هم اینطور می‎گذشت؛ هرچند، چند باری که مطمئن بود بتای مقابلش اونقدر مسته که چیزی به یاد نمیاره، و با مخفی کردن هویتش توی اتاق خواب هتل، اجازه داده بود به فاکش بدن، اما لزومی نداشت جونگسو از بخش‎های خصوصی یا پوزیشن‎های روابطش خبر داشته باشه!
پس جیمین با مخفی کردن چیزهای مختلف از پدرش، و یا انجام کارهای خلاف میلش -وقت گذروندن با یونگی و نامجون- زمان آزادش رو میگذروند.
میشه گفت تنها مسئله‎ای که پدر و پسر توش تفاهم داشتن، اداره‎ی صحیح شرکت بود. احتمالا وقتی پای کار وسط بود سخت‎کوشی توی خونشون خودش رو نشون میداد.
پس وقتی صحبت از کار میشد جیمین تمام خودش رو میذاشت تا بهترین رو انجام بده؛ و از روز اول ریاستش این اتفاق افتاده بود. بتا با تک‎تک تصمیمات جزئی یا مهمی که میگرفت نتیجه‎ی رضایت‎بخشی می‎دید و بابتش خوشحال بود. حتی جونگسو با وجود نگاه جدی و سنگین همیشگیش سر تکون میداد و گاهی به جیمین میگفت کارش خوب بوده؛ البته که هنوز هم دلِ خوشی از قضیه‎ی قراداد با کانگ نداشت.
و جیمین متوجه دلیل دلخوری بیش‎ازحد پدرش بود.
شرکت کانگ به جرعت موفق‎ترین شرکت تبلیغاتی کره بود و ایده‎هاشون همیشه با اختلاف زیادی از بقیه‎ی شرکت‎ها بهتر بود. اما مسئله‎ای که وجود داشت و اتفاقا باعث شده بود انقدر مشهور بشن این بود که شرکت کانگ برای قراردادهاشون فیلتر بخصوصی نمی‎ذاشتن. مهم نبود مشتری یا شرکتی که بهشون مراجعه میکرد سطح و رده‎ی اجتماعی بالایی داشته باشه یا حتی پایین، کانگ قرارداد می‎بست و بهترین‎ها رو ارائه می‎داد. توی انتخاب کارمندهاشون هم چنین مسیری رو پیش گرفته بودن و اینطور بود که افراد با رده‎ی پایین اجتماعی اما خلاقیت فوق‎العاده توی شرکت کانگ مشغول به کار بودن و باعث درخشیدنش میشدن.
و پارک جونگسو چنین شرکتی رو لایق تشکیلات خودش نمی‎دید، اما جیمین دقیقا به این نوع گزینش کانگ جذب شده بود و بعد از دیدن نمونه‎کارهاشون حتی مشتاق‎تر بود تا باهاشون قرارداد ببنده.
بیرون اتاق جلسه، منشی شخصیش هئین منتظرش بود، که اتفاقا از دوستای قدیمی و نزدیکش هم به حساب میومد و از بتا بودن جیمین مطلع بود، و دلیل اینکه جونگسو اصرار داشت اون دختر باوجود آلفا بودنش منشی شخصی جیمین باشه و بهم نزدیک باشن همین بود. خانواده‎های هر دو از خیلی وقت پیش نزیک بودن که باعث میشد جونگسو بتونه بعد از قولی که شخصا از هئین گرفته بود تا رازی که باهاش درمیون گذاشته میشه با خودش زیر خاک ببره، بهش اعتماد کرد؛ و جیمین برای اولین‎بار از اصرار پدرش خوشحال بود، چون بعد از یونگی، نزدیک‎ترین و تنها دوستش بجز برادرهاش، هئین بود.
آلفا پشت در لبخندی بهش زد و کمی صورتش رو جلو برد تا رایحه‎ی مصنوعی جیمین رو چک کنه،
"همه‎چی عالیه. هم وضعیت رایحه‎ت و هم وضعیت اون تو." با سر به در بسته‎ی اتاق مقابلشون اشاره کرد.
"خودت میدونی کانگ بتاست. معاونش آلفاست و اون بلوندی که همراهشونه هم بتاست. یه نفر دیگه میمونه که امگاست. هیچکدوم رایحه‎ی مصنوعی نداشتن پس بهتر بود بدونی با چه افرادی قراراه رودررو بشی و سوتی ندی." با انگشتش آروم به بینی جیمین که نمی‎تونست دیگران رو با رایحه تشخیص بده زد و سمت در اشاره کرد.
"بریم؟"
"ممنونم فضول. بله حتما." با دست سمت در اشاره کرد اما خودش جلوتر راه افتاد و با سیخونکی که دوستش بهش زد آروم خندید.
بعد از پاک شدن لبخند از روی صورتش، در رو باز کرد تا وارد اتاق بشن.
نگاهی به افراد توی اتاق انداخت و چهره‎ها رو با توضیحات هئین تطبیق داد تا بخاطر بسپره.
با خوردن بوی بارون تازه به مشامش، لبخند ریزی زد و پرش هیجان‎زده‎ی گرگش باعث شد نگاهش به پنجره‎ی باز و بزرگ اتاق بیفته و از الهه‎ی ماه بابت بارونی بودن هوای پاییزی تشکر کنه.
بعد از سلام کردن و تعظیم‎های دو طرف، همه سر جاشون مستقر شدن و هئین برگه‎های مربوط به محصول جدیدشون رو روی میز و سمت رئیس کانگ گذاشت.
"به عنوان شروع و برای اولین کار مشترکمون، تمایل داریم همونطور که شما قصد معرفی محصول جدیدی رو دارین، ما هم طراحی‎ اخیرمون رو برای اولین‎بار با محصول شما نمایش بدیم."
با فشرده شدن دکمه‎ی کنترلی که از قبل هئین به معاونِ کانگ داده بود، روی پرده‎ی مقابل پروژکتور ویدیوی کوتاهی از طراحی اولیه با یه محصول فرضی، و بلافاصله تصاویری از بروشور و بنرهای تبلیغاتی متفاوت با تم خاصی که بسته به محصول شرکت پارک قابل تغییر بود، نمایش داده شد.
"این کار رو معاونم شخصا بررسی کرد و نقش مهمی توی طراحیش داشت، حقیقتش تصمیم داشتم برای همکاری خاصی ازش استفاده کنیم و به نظرم این فرصت کاملا مناسب اومد." کانگ با لبخند موقری اعلام کرد و نگاه جیمین از پرده‎ی مقابلش که میخش شده بود، سمت معاونِ کانگ چرخید.
گرگش رو بابت غلت هیجان‎زده‎اش سرزنش کرد و بهش یادآوری کرد نمی‎تونه با هیچ آلفایی خصوصا آلفایی که قرار بود همکارشون باشه رابطه داشته باشن. سعی کرد زوزه‎ی ناامیدش رو نادیده بگیره و تمرکز کنه.
حقیقتا آلفای مقابلش تحسین‎برانگیز بود و به گرگش حق می‎داد، به علاوه کاری که همین الان ارائه داده بود نشون می‎داد چقدر حرفه‎ای و هنرمنده و جیمین احساس می‎کرد همین الانش هم احترام خاصی برای مرد مقابلش قائله، حتی می‎تونست حس مشابه گرگش رو متوجه بشه، و جیمین خیلی روی غریزه‎ی درونیش حساب می‎کرد.
بتا گلوش رو صاف کرد، "طرحی که ارائه دادین فوق‎العاده بود. اگر بتونیم تمش رو با رنگ سرخ مخملی که رنگ محصول جدیدمونه مطابقت بدیم احتمالا محشر میشه."
"بله توی ذهن خودم هم بود، تصمیم داشتم رگه‎های طلایی درخشان هم بینش اضافه کنم، چون چشم‎گیرتر هم میشه..." آلفا نظرش رو با وقار و آرومی بیان کرد.
جیمین فقط یه قدم با بلند فحش دادن به گرگش فاصله داشت، چون با دُم تکون دادنش داشت اعصاب جیمین رو زیر پنجه‎هاش لگد می‎کرد! با باد خفیفی که توی اتاق پیچید تلاش کرد حواسش سرجا بیاد.
"بله عالیه، باقی کار رو به خودتون می‎سپرم، مشخصا ثابت کردین چقدر حرفه‎ای هستین."
بعد از توضیحات نهایی هئین راجع به محصولشون، جیمین خوشحال بود جلسه تموم شده تا بالاخره گرگ پرروش آروم بگیره و بتا بتونه بهش بفهمونه کِی وقت شوخی و سربه‎سر جیمین گذاشتن و جذب آلفاهای جذاب شدن نیست!
***
تلاش‎های جیمین برای ادب کردن گرگش بی‎ثمر بود. چون طی سه ملاقات بعدی با معاونِ کانگ به منظور نظارت به مراحل انجام پروژه، جیمین تمام تلاشش رو روی تمرکز کردن سر کار گذاشته بود اما گرگش فقط بهش یادآوری می‎کرد مدتیه با کسی نخوابیده و آلفای مقابلشون خیلی تودل‎برو و جذابه!
جیمین دیگه داشت به قدری کلافه می‎شد که می‎خواست از خودش جلوی همه یه احمق بسازه و خواهش کنه معاونِ کانگ دیگه پاش رو توی شرکتشون نذاره! و دیگه هوای بارونی و عطر لذت‎بخشش هم نمی‎تونست به آروم کردن خودش و حتی گرگش کمکی بکنه. احتمالا بزودی از هئین خواهش میکرد دست جفت آلفاش، مونبیول رو بگیره و سه‎تایی به یه کلاب برن تا جیمین بتونه یه فکری به حال زندگی جنسی و گرگ زبون‎بسته‎اش هم بکنه!
اما قبل از اون، این آخر هفته هر سه برادر به‎علاوه‎ی یونگی، برنامه داشتن با همدیگه وقت بگذرونن.
***
جیمین سرش رو تکون داد و چابستیکش رو پایین گذاشت تا با جدیت بیشتری توضیح بده، "هیونگ فایده نداره، هر کاری که فکر می‎کردم گرگم رو سر عقل میاره انجام دادم، بازم وقتی با همون آلفا جلسه داریم عزمشو جزم میکنه که منو به هر نحوی سگ‎آبرو کنه! یکی از همین روزاست که وقتی کنارش وایمستم خودمم زوزه بکشم!" با لحن بیچاره‎ای دستش رو روی سرش گذاشت و به غذاش خیره شد.
سوکجین بعد از خنده‎ی کوتاهی، دستش رو پشت برادرش که داشت از قصد بیش‎از حد شلوغش می‎کرد کشید. "فقط یکم دیگه طاقت بیار دراماکویین، شاید بعد از تموم شدن این پروژه دیگه باهاش کار نکنی و کارمندهای دیگه‎ای جایگزینش بشن."
جیمین نگاه غم‎زده‎ش رو بالا آورد، "آخه کارش خیلی خوب و حرفه‎ایه هیونگ... از طرفی دلم راضی نمیشه ایده‎هاش رو از دست بدیم."
نامجون لقمه‎ش رو کامل قورت داد و سرش رو سمت جیمین چرخوند: "جالبیش اینجاست که تو دوروبرت پر از آلفاست. من و سوکجین هیونگ، هئین و مونبیول؛ تقریبا با هر کس وقت می‎گذرونی آلفاست بجز یونگی هیونگ. اونوقت گرگت با این وجود کنار یه آلفا انقدر اشتیاق نشون میده."
"شاید بخاطر اینه که گرگش هم مثل خودش یه دنده و لجبازه! حالا که می‎دونه نمی‎تونه با آلفاها بخوابه می‎خواد سربه‎سرش بذاره." یونگی با نیشخندی باعث باز شدن نیش جیمین هم شد.
"از تعریفات متشکرم هیونگ، ولی همزمان از دست گرگم خیلی بیشتر عصبی می‎شم که توی جبهه‎ی مخالفم واسم دُم راست می‎کنه و پرروبازی درمیاره!"
"حقیقتش می‎ترسم پدر بویی ببره یا گرگت عادت کنه، وگرنه پیشنهاد می‎دادم هفته‎ی دیگه که می‎خوای با هئین و جفتش بری کلاب، استثنائا واسه خودت یه آلفا دست‎وپا کنی..."
جیمین برای موافقت با سوکجین سرش رو تکون داد: "ریسک بزرگیه و من تا حالا کم ریسک نکردم. به‎علاوه جونگسو هنوز بابت قرارداد با کانگ ازم عصبیه. ترجیح می‎دم تا حداقل یک ماه آینده پام رو دمش نره."
"فعلا به گرگت وعده‎ی کلاب هفته‎ی بعد رو بده و امیدوار باش بعدش کمتر اذیت کنه." یونگی دستش رو روی دست نامجون گذاشت و مشغول ادامه‎ی غذاش شد.
جیمین همین کار رو کرد.
هفنه‎ی بعد همراه جفت‎های آلفا، مونبیول و هئین، و با مخفی کردن صورتش با ماسک و کلاه به یه کلاب رفت؛ با یه امگای جذاب رقصید و همراهش به یه هتل نزدیک رفت، خوب به فاکش داد اما بدقلقی و لگد‎های ناخوشایند و ناراحت گرگش رو درک نمی‎کرد. اگر تصمیم داشت انقدر کار رو برای جیمین سخت کنه، بتا هیچ کاری ازش برنمیومد و از طرفی بخاطر اینکه حس می‎کرد ارتباطش با گرگش ضعیف شده احساس ناراحتی هم می‎کرد.
***
"میشه گفت از بدترین سکس‎های عمرم بود." ماگ قهوه‎اش رو از هئین گرفت و آلفا مقابلش روی کاناپه‎ی داخل دفتر جیمین نشست.
"می‎بینم جدیدا اصلا رو مود نیستی. اگر بتا نبودی می‎گفتم زمان رات یا هیتت نزدیکه..."
پسر برای موافقت باهاش سر تکون داد. "دقیقا چنین حسی داره. گرگم باهام راه نمیاد و خودمم اصلا سرحال نیستم."
با یادآوری چیزی چشم‎هاش درشت شد و سرش رو با سرعت بالا آورد، "بدبخت شدم."
هئین ابروش رو با تعجب بالا فرستاد.
"امروز با کانگ جلسه داریم؟ لطفا بهم بگو نداریم!"
"مشخصا خودت میدونی کانگ قرار نیست شخصا بیاد؛ بعد از جلسه‎ی اصلی اول همیشه معاونش رو می‎فرسته. حالا چرا باید بدبخت باشی؟ بقیه برنامه‎ی روزت کاملا خلوته."
جیمین قیافه‎ی نالانی به خودش گرفت، "گرگم پیش اون آلفا بدقلق‎تر میشه."
"اوه گرگ یه نفر اینجا کراش داره!"
"باید از دفترم پرتت کنم بیرون یا یه دفتر از رو میزم پرت کنم توی صورتت؟ خودت انتخاب کن." جیمین دستش رو نمایشی سمت یکی از دفترهای روز میزش برد و آلفای مقابلش دست‎هاش رو به نشونه‎ی تسلیم بالا گرفت.
هفته‎ی پیش هیچ جلسه‎ای نداشتن و جیمین کمی فرصت داشت به خودش مسلط بشه. اما این هفته دوباره قرار بود اون آلفا رو ببینه و نمی‎دونست گرگش دیگه می‎خواد چه بلایی سرش بیاره!
نیم‎ساعت تا جلسه فرصت داشتن تا آماده بشن و با گذشتن زمان به سرعت برق‎وباد، جیمین حالا مقابل اتاق جلسه ایستاده بود و داشت نفس عمیقی می‎کشید.
یه لحظه تعجب کرد چون به نظرش بوی خفیفی از بارون تازه به مشامش رسید، در صورتی که اون روز هوا کاملا آفتابی بود. سرش رو تکون داد و وارد دفتر شد، اما بلافاصله بوی بارون تازه به وضوح توی بینیش پیچید و جیمین سر جا خشکش زد.
سعی کرد به خودش بیاد و حواسش رو روی جلسه متمرکز کنه، اما با حدسی که زده بود نمی‎تونست لرزش دست‎هاش رو از زیر میز کنترل کنه.
بخاطر بی‎حواسیش در طول جلسه، هئین بیشتر قضایا رو هندل کرد و بعد از خروج معاون کانگ و یک نفر همراهش، جیمین بازوی هئین رو گرفت و آروم زمزمه کرد: "رایحه‎ی اون آلفا چیه؟ معاونِ کانگ."
"رایحه‎اش؟ بوی بارون تازه... چطور؟"
جیمین احساس می‎کرد تمام وجودش یخ کرده.
"گفتی امروز برنامه‎ام خلوته؛ باقی کارهای امروزو به خودت می‎سپرم، باید برم جایی." رو به هئین گفت و بلافاصله کتش رو برداشت و به سرعت از دفتر بیرون زد تا با تمام سرعت خودش رو به کتاب‎فروشی نامجون و یونگی برسونه.
با لرزی که به بدنش افتاده بود توی ماشین نشست و از راننده‎ش خواست سمت کتابفروشی حرکت کنه.
طاقت نداشت تا زودتر خودش رو به هیونگ‎هاش برسونه و اخبار گیج‏‎کننده‎ی یک ساعت اخیر رو از قفسه‎ی سینه‎‎اش بیرون بریزه.
بالاخره با توقف ماشین، بدون اینکه بیشتر از اون تحملی داشته باشه و بتونه منتطر بمونه، خودش در رو باز کرد و تقریبا سکندری خورد تا خودش رو به در کتابفروشی برسونه و داخلش بشه.
"جیمین؟ چرا داری نفس‎نفس می‎زنی؟ وایسا ببینم، رنگت پریده... چیشده؟ به هیونگ بگو چه اتفاقی افتاده." نامجون به سرعت سمتش رفت و بازوش رو گرفت، و یونگی با شنیدن صداش از پشت کانتر بیرون اومد و یه صندلی برای جیمین برد.
"اول یه نفس عمیق بکش. نامجون واسش آب بیار؛ منم نوشته‎ی پشت در رو برعکس میکنم تا موقتا تعطیل کنیم."
جیمین با گرفتن لیوان آب تمامش رو به سرعت سر کشید.
"فکر کنم خودشه... هیونگ پیداش کردم!" صداش هنوز کمی می‎لرزید و به بازوی برادرش چنگ انداخته بود.
"واضح‎تر حرف بزن جیمین، چیشده؟ چی رو پیدا کردی؟"
"وایسا... نکنه-"
جیمین به سرعت سرش رو بالا و پایین کرد و وسط حرف یونگی پرید، "جفتم. جفت مقدرشده‎ام. رایحه‎اش رو حس کردم!"
چشم‎های نامجون حتی از خود جیمین هم گشادتر شد و دهن یونگی با ناباوری باز شد.
"کی بود؟ از کجا مطمئنی؟"
"همون آلفا که معاون کانگه... امروز باهاش جلسه داشتیم، و وقتی توی یه روز آفتابی بوی بارون بخوره توی صورتم و از هئین راجع به رایحه‎ی اون آلفا بپرسم و اونم بگه رایحه‎اش بوی بارون تازه‎ست، دیگه چه برداشتی می‎شه کرد؟"
"اسم و فامیل جیمین. حداقل بجای آلفا یا جفت اسمش رو بگو!"
" فامیلی لعنتیش یادم نیست... وایسا، آهان جونگ... فامیلیش جونگه!"
 
~
سلام آفتابگردونز!
حق دارید اگر احساس می‎کنید اتک خوردید یا شوکه شدید، اما نگران نباشید و بهم اعتماد کنید، باشه؟ مطمئن باشید حواسم هست و ناامیدتون نمی‎کنم.

☾︎ When the Sun Goes Down ☽︎Where stories live. Discover now