شرکت تولید رایحهی مصنوعی گُلدن، کارش رو بخاطر نفوذ خانوادهی پارک که سطح بالای اجتماعی داشتن و خون اصیلزادهاشون، شروع کرد.
اوایل، تولید رایحه فقط برای بتاهایی بود که میخواستن توی جشن و مهمونیها و یا برای جفتهاشون از رایحهی مصنوعی استفاده کنن، چون این فقط بتاها بودن که رایحهای نداشتن؛ اما بعد از اون بخاطر افزایش کیفیت محصولات، آلفاها و امگاهای مختلف به رایحهی مصنوعی جلب شدن تا توی موقعیتها و مهمونیهای مختلف، با رایحهی خاصتری ظاهر بشن. پس شرکت گُلدن سنت خیلی زود تبدیل به یکی از بزرگترین و موفقترین شرکتهای کره شد و سر زبونها افتاد.
و اینها همه با تلاش و ذکاوت جونگسو به دست اومده بود، پس هیچجوره نمیخواست تنها وارثی که برای شرکتش باقی مونده بود، رسوایی به بار بیاره تا تمام تلاشهاش رو از بین ببره؛ اما از این نکته غافل بود که اگر رسوایی هم به بار بیاد، همش نتیجهی اعمال قدیم خودشه.
درسته جیمین از مزایای زیادی مقابل پدرش برخوردار بود، اما نهایتا بین دستهاش گیر افتاده بود. زمانی که سنوسالی نداشت وارد بازیای شد که پدرشون راه انداخته بود تا خطای خودش رو بپوشونه، و حالا نمیتونست خودش رو ازش خارج کنه.
به دو دلیل؛ جیمین علاوه بر این که از خانوادهی سطح بالای جامعه بود، خون کمیاب اصیلزاده هم توی رگهاش داشت -حداقل دیگران اینطور فکر میکردن، چون جیمین فقط از طرف خون پدریش اصیل بود- و حالا که کمپانی و خانوادهی مطرحی داشتن و توی کره افراد شاخصی بودن، تمایل نداشت به همه بگه مدت زیادی با دروغ فریبشون داده. علاوه بر اون، با فاش شدن این مسئله، برادرش سوکجین توی دردسر میافتاد؛ چون اسناد رو دستکاری کرده بود و اطلاعات مهمی رو از قصد به غلط ثبت کرده بود.
جیمین نه میخواست برادرش رو توی دردسر بندازه، و نه میخواست به فریب دادن دیگران اعتراف کنه، هر چند تقصیری توی هیچکدوم نداشت و از سن کم و به اجبار، پاش به این قضیه باز شده بود. پس اینطور بود که اهرم قدرت اصلی، همچنان دست پارک جونگسو بود و جیمین انگیزهای نداشت که اونقدر قوی و اطمینانبخش باشه، تا بخاطرش پدرش رو به کل از زندگیش کنار بزنه و ریسک کنه.
پس زندگی جیمین به دو بخش تقسیم میشد؛ بخشی که باید طبق خواست جونگسو پیش میرفت، و بخشی که مطابق میل خودش بود.
بخش اول به سختی میگذشت، جیمین احساس میکرد به کل شخصیت متفاوتیه و گرگش خیلی سخت با موقعیت و وانمود کردنشون کنار میومد. و یکی از سختترین بخشها، رایحهها بودن.
جیمین از 16 سالگی و بعد از بروز گرگش و جواب تست لعنتیش، باید به نحوی رایحهای میداشت تا کسی به بتا بودنش شک نکنه. و جونگسو پیشنهاد مناسبی داشت که به نفع شرکتشون هم تموم میشد؛ جیمین هر زمان که توی اجتماع شرکت میکرد یکی از رایحههای مصنوعی شرکتشون رو به بدن و لباسهاش میزد، از طرفی این کار به عنوان یه تبلیغات برای شرکت به حساب میومد، از طرف دیگه جونگسو میخواست بهطور نمایشی نشون بده آخرین پسر و وارثش واسش خیلی خاصه و هر کسی لایق حس کردن رایحهی اصلیش نیست، پس با رایحههای مصنوعی رایحهی اصلی -که درواقع وجود نداشت!- رو میپوشوند.
اما تحمل رایحههای مختلف برای گرگ جیمین خیلی سخت بود. گرگ بتا هم مثل خودش، طی سالها کنجکاوی برای شناخت رایحهی اصلی خودشون و حس کردن یه رایحهی واقعی -که مربوط به جفت حقیقیشون بود- حساس شده بود و حالا هربار جیمین رایحههای مختلف به بدنش میزد، علاوه بر اینکه خودش بخاطر بینی حساسش تا مرز بهم خوردن حالش پیش میرفت، باید با غرغرها و بداخلاقیهای گرگ درونش هم کنار میومد.
تنها دلخوشیای که میتونست به گرگش بده این بود که بعد از پیدا کردن جفت حقیقیشون، احتمال داشت بتونن رایحهی اصلی خودشون رو هم حس کنن. ولی راجع به این اطلاعات مطمئن نبود، چون اونها رو فقط از یه کتاب قدیمی راجع به جفتهای حقیقی، که به سختی زیاد و به کمک نامجون گیر آورده بود خونده بود و نمیتونست بابش مطمئن باشه... البته تا زمانی که جفت حقیقیش رو پیدا میکرد!
و بخش دوم زندگی جیمین که تحت کنترل خودش بود... در واقع اتفاق بخصوصی نمیفتاد، فقط تقریبا تمام وقت آزادش رو با یونگی و نامجون میگذروند و هر زمان سوکجین فرصت میکرد بهشون ملحق میشد. گاهی با امگاها یا بتاهای مختلف رابطههای یه شبه داشت، و چون جونگسو اصلا خوشش نمیومد پسر آلفاش با آلفای دیگهای رابطه داشته باشه و دیده بشه -مسلما بخاطر اینکه مسئلهی جا افتادهای توی جامعه نبود و جیمین هیچوقت درک نمیکرد چرا-، پس زندگی جنسی جیمین هم اینطور میگذشت؛ هرچند، چند باری که مطمئن بود بتای مقابلش اونقدر مسته که چیزی به یاد نمیاره، و با مخفی کردن هویتش توی اتاق خواب هتل، اجازه داده بود به فاکش بدن، اما لزومی نداشت جونگسو از بخشهای خصوصی یا پوزیشنهای روابطش خبر داشته باشه!
پس جیمین با مخفی کردن چیزهای مختلف از پدرش، و یا انجام کارهای خلاف میلش -وقت گذروندن با یونگی و نامجون- زمان آزادش رو میگذروند.
میشه گفت تنها مسئلهای که پدر و پسر توش تفاهم داشتن، ادارهی صحیح شرکت بود. احتمالا وقتی پای کار وسط بود سختکوشی توی خونشون خودش رو نشون میداد.
پس وقتی صحبت از کار میشد جیمین تمام خودش رو میذاشت تا بهترین رو انجام بده؛ و از روز اول ریاستش این اتفاق افتاده بود. بتا با تکتک تصمیمات جزئی یا مهمی که میگرفت نتیجهی رضایتبخشی میدید و بابتش خوشحال بود. حتی جونگسو با وجود نگاه جدی و سنگین همیشگیش سر تکون میداد و گاهی به جیمین میگفت کارش خوب بوده؛ البته که هنوز هم دلِ خوشی از قضیهی قراداد با کانگ نداشت.
و جیمین متوجه دلیل دلخوری بیشازحد پدرش بود.
شرکت کانگ به جرعت موفقترین شرکت تبلیغاتی کره بود و ایدههاشون همیشه با اختلاف زیادی از بقیهی شرکتها بهتر بود. اما مسئلهای که وجود داشت و اتفاقا باعث شده بود انقدر مشهور بشن این بود که شرکت کانگ برای قراردادهاشون فیلتر بخصوصی نمیذاشتن. مهم نبود مشتری یا شرکتی که بهشون مراجعه میکرد سطح و ردهی اجتماعی بالایی داشته باشه یا حتی پایین، کانگ قرارداد میبست و بهترینها رو ارائه میداد. توی انتخاب کارمندهاشون هم چنین مسیری رو پیش گرفته بودن و اینطور بود که افراد با ردهی پایین اجتماعی اما خلاقیت فوقالعاده توی شرکت کانگ مشغول به کار بودن و باعث درخشیدنش میشدن.
و پارک جونگسو چنین شرکتی رو لایق تشکیلات خودش نمیدید، اما جیمین دقیقا به این نوع گزینش کانگ جذب شده بود و بعد از دیدن نمونهکارهاشون حتی مشتاقتر بود تا باهاشون قرارداد ببنده.
بیرون اتاق جلسه، منشی شخصیش هئین منتظرش بود، که اتفاقا از دوستای قدیمی و نزدیکش هم به حساب میومد و از بتا بودن جیمین مطلع بود، و دلیل اینکه جونگسو اصرار داشت اون دختر باوجود آلفا بودنش منشی شخصی جیمین باشه و بهم نزدیک باشن همین بود. خانوادههای هر دو از خیلی وقت پیش نزیک بودن که باعث میشد جونگسو بتونه بعد از قولی که شخصا از هئین گرفته بود تا رازی که باهاش درمیون گذاشته میشه با خودش زیر خاک ببره، بهش اعتماد کرد؛ و جیمین برای اولینبار از اصرار پدرش خوشحال بود، چون بعد از یونگی، نزدیکترین و تنها دوستش بجز برادرهاش، هئین بود.
آلفا پشت در لبخندی بهش زد و کمی صورتش رو جلو برد تا رایحهی مصنوعی جیمین رو چک کنه،
"همهچی عالیه. هم وضعیت رایحهت و هم وضعیت اون تو." با سر به در بستهی اتاق مقابلشون اشاره کرد.
"خودت میدونی کانگ بتاست. معاونش آلفاست و اون بلوندی که همراهشونه هم بتاست. یه نفر دیگه میمونه که امگاست. هیچکدوم رایحهی مصنوعی نداشتن پس بهتر بود بدونی با چه افرادی قراراه رودررو بشی و سوتی ندی." با انگشتش آروم به بینی جیمین که نمیتونست دیگران رو با رایحه تشخیص بده زد و سمت در اشاره کرد.
"بریم؟"
"ممنونم فضول. بله حتما." با دست سمت در اشاره کرد اما خودش جلوتر راه افتاد و با سیخونکی که دوستش بهش زد آروم خندید.
بعد از پاک شدن لبخند از روی صورتش، در رو باز کرد تا وارد اتاق بشن.
نگاهی به افراد توی اتاق انداخت و چهرهها رو با توضیحات هئین تطبیق داد تا بخاطر بسپره.
با خوردن بوی بارون تازه به مشامش، لبخند ریزی زد و پرش هیجانزدهی گرگش باعث شد نگاهش به پنجرهی باز و بزرگ اتاق بیفته و از الههی ماه بابت بارونی بودن هوای پاییزی تشکر کنه.
بعد از سلام کردن و تعظیمهای دو طرف، همه سر جاشون مستقر شدن و هئین برگههای مربوط به محصول جدیدشون رو روی میز و سمت رئیس کانگ گذاشت.
"به عنوان شروع و برای اولین کار مشترکمون، تمایل داریم همونطور که شما قصد معرفی محصول جدیدی رو دارین، ما هم طراحی اخیرمون رو برای اولینبار با محصول شما نمایش بدیم."
با فشرده شدن دکمهی کنترلی که از قبل هئین به معاونِ کانگ داده بود، روی پردهی مقابل پروژکتور ویدیوی کوتاهی از طراحی اولیه با یه محصول فرضی، و بلافاصله تصاویری از بروشور و بنرهای تبلیغاتی متفاوت با تم خاصی که بسته به محصول شرکت پارک قابل تغییر بود، نمایش داده شد.
"این کار رو معاونم شخصا بررسی کرد و نقش مهمی توی طراحیش داشت، حقیقتش تصمیم داشتم برای همکاری خاصی ازش استفاده کنیم و به نظرم این فرصت کاملا مناسب اومد." کانگ با لبخند موقری اعلام کرد و نگاه جیمین از پردهی مقابلش که میخش شده بود، سمت معاونِ کانگ چرخید.
گرگش رو بابت غلت هیجانزدهاش سرزنش کرد و بهش یادآوری کرد نمیتونه با هیچ آلفایی خصوصا آلفایی که قرار بود همکارشون باشه رابطه داشته باشن. سعی کرد زوزهی ناامیدش رو نادیده بگیره و تمرکز کنه.
حقیقتا آلفای مقابلش تحسینبرانگیز بود و به گرگش حق میداد، به علاوه کاری که همین الان ارائه داده بود نشون میداد چقدر حرفهای و هنرمنده و جیمین احساس میکرد همین الانش هم احترام خاصی برای مرد مقابلش قائله، حتی میتونست حس مشابه گرگش رو متوجه بشه، و جیمین خیلی روی غریزهی درونیش حساب میکرد.
بتا گلوش رو صاف کرد، "طرحی که ارائه دادین فوقالعاده بود. اگر بتونیم تمش رو با رنگ سرخ مخملی که رنگ محصول جدیدمونه مطابقت بدیم احتمالا محشر میشه."
"بله توی ذهن خودم هم بود، تصمیم داشتم رگههای طلایی درخشان هم بینش اضافه کنم، چون چشمگیرتر هم میشه..." آلفا نظرش رو با وقار و آرومی بیان کرد.
جیمین فقط یه قدم با بلند فحش دادن به گرگش فاصله داشت، چون با دُم تکون دادنش داشت اعصاب جیمین رو زیر پنجههاش لگد میکرد! با باد خفیفی که توی اتاق پیچید تلاش کرد حواسش سرجا بیاد.
"بله عالیه، باقی کار رو به خودتون میسپرم، مشخصا ثابت کردین چقدر حرفهای هستین."
بعد از توضیحات نهایی هئین راجع به محصولشون، جیمین خوشحال بود جلسه تموم شده تا بالاخره گرگ پرروش آروم بگیره و بتا بتونه بهش بفهمونه کِی وقت شوخی و سربهسر جیمین گذاشتن و جذب آلفاهای جذاب شدن نیست!
***
تلاشهای جیمین برای ادب کردن گرگش بیثمر بود. چون طی سه ملاقات بعدی با معاونِ کانگ به منظور نظارت به مراحل انجام پروژه، جیمین تمام تلاشش رو روی تمرکز کردن سر کار گذاشته بود اما گرگش فقط بهش یادآوری میکرد مدتیه با کسی نخوابیده و آلفای مقابلشون خیلی تودلبرو و جذابه!
جیمین دیگه داشت به قدری کلافه میشد که میخواست از خودش جلوی همه یه احمق بسازه و خواهش کنه معاونِ کانگ دیگه پاش رو توی شرکتشون نذاره! و دیگه هوای بارونی و عطر لذتبخشش هم نمیتونست به آروم کردن خودش و حتی گرگش کمکی بکنه. احتمالا بزودی از هئین خواهش میکرد دست جفت آلفاش، مونبیول رو بگیره و سهتایی به یه کلاب برن تا جیمین بتونه یه فکری به حال زندگی جنسی و گرگ زبونبستهاش هم بکنه!
اما قبل از اون، این آخر هفته هر سه برادر بهعلاوهی یونگی، برنامه داشتن با همدیگه وقت بگذرونن.
***
جیمین سرش رو تکون داد و چابستیکش رو پایین گذاشت تا با جدیت بیشتری توضیح بده، "هیونگ فایده نداره، هر کاری که فکر میکردم گرگم رو سر عقل میاره انجام دادم، بازم وقتی با همون آلفا جلسه داریم عزمشو جزم میکنه که منو به هر نحوی سگآبرو کنه! یکی از همین روزاست که وقتی کنارش وایمستم خودمم زوزه بکشم!" با لحن بیچارهای دستش رو روی سرش گذاشت و به غذاش خیره شد.
سوکجین بعد از خندهی کوتاهی، دستش رو پشت برادرش که داشت از قصد بیشاز حد شلوغش میکرد کشید. "فقط یکم دیگه طاقت بیار دراماکویین، شاید بعد از تموم شدن این پروژه دیگه باهاش کار نکنی و کارمندهای دیگهای جایگزینش بشن."
جیمین نگاه غمزدهش رو بالا آورد، "آخه کارش خیلی خوب و حرفهایه هیونگ... از طرفی دلم راضی نمیشه ایدههاش رو از دست بدیم."
نامجون لقمهش رو کامل قورت داد و سرش رو سمت جیمین چرخوند: "جالبیش اینجاست که تو دوروبرت پر از آلفاست. من و سوکجین هیونگ، هئین و مونبیول؛ تقریبا با هر کس وقت میگذرونی آلفاست بجز یونگی هیونگ. اونوقت گرگت با این وجود کنار یه آلفا انقدر اشتیاق نشون میده."
"شاید بخاطر اینه که گرگش هم مثل خودش یه دنده و لجبازه! حالا که میدونه نمیتونه با آلفاها بخوابه میخواد سربهسرش بذاره." یونگی با نیشخندی باعث باز شدن نیش جیمین هم شد.
"از تعریفات متشکرم هیونگ، ولی همزمان از دست گرگم خیلی بیشتر عصبی میشم که توی جبههی مخالفم واسم دُم راست میکنه و پرروبازی درمیاره!"
"حقیقتش میترسم پدر بویی ببره یا گرگت عادت کنه، وگرنه پیشنهاد میدادم هفتهی دیگه که میخوای با هئین و جفتش بری کلاب، استثنائا واسه خودت یه آلفا دستوپا کنی..."
جیمین برای موافقت با سوکجین سرش رو تکون داد: "ریسک بزرگیه و من تا حالا کم ریسک نکردم. بهعلاوه جونگسو هنوز بابت قرارداد با کانگ ازم عصبیه. ترجیح میدم تا حداقل یک ماه آینده پام رو دمش نره."
"فعلا به گرگت وعدهی کلاب هفتهی بعد رو بده و امیدوار باش بعدش کمتر اذیت کنه." یونگی دستش رو روی دست نامجون گذاشت و مشغول ادامهی غذاش شد.
جیمین همین کار رو کرد.
هفنهی بعد همراه جفتهای آلفا، مونبیول و هئین، و با مخفی کردن صورتش با ماسک و کلاه به یه کلاب رفت؛ با یه امگای جذاب رقصید و همراهش به یه هتل نزدیک رفت، خوب به فاکش داد اما بدقلقی و لگدهای ناخوشایند و ناراحت گرگش رو درک نمیکرد. اگر تصمیم داشت انقدر کار رو برای جیمین سخت کنه، بتا هیچ کاری ازش برنمیومد و از طرفی بخاطر اینکه حس میکرد ارتباطش با گرگش ضعیف شده احساس ناراحتی هم میکرد.
***
"میشه گفت از بدترین سکسهای عمرم بود." ماگ قهوهاش رو از هئین گرفت و آلفا مقابلش روی کاناپهی داخل دفتر جیمین نشست.
"میبینم جدیدا اصلا رو مود نیستی. اگر بتا نبودی میگفتم زمان رات یا هیتت نزدیکه..."
پسر برای موافقت باهاش سر تکون داد. "دقیقا چنین حسی داره. گرگم باهام راه نمیاد و خودمم اصلا سرحال نیستم."
با یادآوری چیزی چشمهاش درشت شد و سرش رو با سرعت بالا آورد، "بدبخت شدم."
هئین ابروش رو با تعجب بالا فرستاد.
"امروز با کانگ جلسه داریم؟ لطفا بهم بگو نداریم!"
"مشخصا خودت میدونی کانگ قرار نیست شخصا بیاد؛ بعد از جلسهی اصلی اول همیشه معاونش رو میفرسته. حالا چرا باید بدبخت باشی؟ بقیه برنامهی روزت کاملا خلوته."
جیمین قیافهی نالانی به خودش گرفت، "گرگم پیش اون آلفا بدقلقتر میشه."
"اوه گرگ یه نفر اینجا کراش داره!"
"باید از دفترم پرتت کنم بیرون یا یه دفتر از رو میزم پرت کنم توی صورتت؟ خودت انتخاب کن." جیمین دستش رو نمایشی سمت یکی از دفترهای روز میزش برد و آلفای مقابلش دستهاش رو به نشونهی تسلیم بالا گرفت.
هفتهی پیش هیچ جلسهای نداشتن و جیمین کمی فرصت داشت به خودش مسلط بشه. اما این هفته دوباره قرار بود اون آلفا رو ببینه و نمیدونست گرگش دیگه میخواد چه بلایی سرش بیاره!
نیمساعت تا جلسه فرصت داشتن تا آماده بشن و با گذشتن زمان به سرعت برقوباد، جیمین حالا مقابل اتاق جلسه ایستاده بود و داشت نفس عمیقی میکشید.
یه لحظه تعجب کرد چون به نظرش بوی خفیفی از بارون تازه به مشامش رسید، در صورتی که اون روز هوا کاملا آفتابی بود. سرش رو تکون داد و وارد دفتر شد، اما بلافاصله بوی بارون تازه به وضوح توی بینیش پیچید و جیمین سر جا خشکش زد.
سعی کرد به خودش بیاد و حواسش رو روی جلسه متمرکز کنه، اما با حدسی که زده بود نمیتونست لرزش دستهاش رو از زیر میز کنترل کنه.
بخاطر بیحواسیش در طول جلسه، هئین بیشتر قضایا رو هندل کرد و بعد از خروج معاون کانگ و یک نفر همراهش، جیمین بازوی هئین رو گرفت و آروم زمزمه کرد: "رایحهی اون آلفا چیه؟ معاونِ کانگ."
"رایحهاش؟ بوی بارون تازه... چطور؟"
جیمین احساس میکرد تمام وجودش یخ کرده.
"گفتی امروز برنامهام خلوته؛ باقی کارهای امروزو به خودت میسپرم، باید برم جایی." رو به هئین گفت و بلافاصله کتش رو برداشت و به سرعت از دفتر بیرون زد تا با تمام سرعت خودش رو به کتابفروشی نامجون و یونگی برسونه.
با لرزی که به بدنش افتاده بود توی ماشین نشست و از رانندهش خواست سمت کتابفروشی حرکت کنه.
طاقت نداشت تا زودتر خودش رو به هیونگهاش برسونه و اخبار گیجکنندهی یک ساعت اخیر رو از قفسهی سینهاش بیرون بریزه.
بالاخره با توقف ماشین، بدون اینکه بیشتر از اون تحملی داشته باشه و بتونه منتطر بمونه، خودش در رو باز کرد و تقریبا سکندری خورد تا خودش رو به در کتابفروشی برسونه و داخلش بشه.
"جیمین؟ چرا داری نفسنفس میزنی؟ وایسا ببینم، رنگت پریده... چیشده؟ به هیونگ بگو چه اتفاقی افتاده." نامجون به سرعت سمتش رفت و بازوش رو گرفت، و یونگی با شنیدن صداش از پشت کانتر بیرون اومد و یه صندلی برای جیمین برد.
"اول یه نفس عمیق بکش. نامجون واسش آب بیار؛ منم نوشتهی پشت در رو برعکس میکنم تا موقتا تعطیل کنیم."
جیمین با گرفتن لیوان آب تمامش رو به سرعت سر کشید.
"فکر کنم خودشه... هیونگ پیداش کردم!" صداش هنوز کمی میلرزید و به بازوی برادرش چنگ انداخته بود.
"واضحتر حرف بزن جیمین، چیشده؟ چی رو پیدا کردی؟"
"وایسا... نکنه-"
جیمین به سرعت سرش رو بالا و پایین کرد و وسط حرف یونگی پرید، "جفتم. جفت مقدرشدهام. رایحهاش رو حس کردم!"
چشمهای نامجون حتی از خود جیمین هم گشادتر شد و دهن یونگی با ناباوری باز شد.
"کی بود؟ از کجا مطمئنی؟"
"همون آلفا که معاون کانگه... امروز باهاش جلسه داشتیم، و وقتی توی یه روز آفتابی بوی بارون بخوره توی صورتم و از هئین راجع به رایحهی اون آلفا بپرسم و اونم بگه رایحهاش بوی بارون تازهست، دیگه چه برداشتی میشه کرد؟"
"اسم و فامیل جیمین. حداقل بجای آلفا یا جفت اسمش رو بگو!"
" فامیلی لعنتیش یادم نیست... وایسا، آهان جونگ... فامیلیش جونگه!"
~
سلام آفتابگردونز!
حق دارید اگر احساس میکنید اتک خوردید یا شوکه شدید، اما نگران نباشید و بهم اعتماد کنید، باشه؟ مطمئن باشید حواسم هست و ناامیدتون نمیکنم.
YOU ARE READING
☾︎ When the Sun Goes Down ☽︎
Fanfiction•کاپلها: جیگوک (ورس)، نامگی، ویهوپ. • ژانر: امگاورس، رومنس، کمی انگست. • آپ: موقتاً متوقف شده. ☾︎☀︎︎ ❗Tags: Non-traditional a/b/o, Scenting, Jimin's dad is a piece of shit, Smut, Switch Jk, Switch Jm, Dom/sub Undertones, Dom Jm, Sweetheart Jk, Lon...