12

166 68 38
                                    

[ همراه این پارت به آهنگ это ли счастье از Rauf and faik گوش بدین :) ]

جیمین با سردرد از خواب بیدار شد. با وجود شیشه‌‎های سوجویی که پایین تختش رها شده بودن، کاملا انتظار این سردرد رو هم می‎کشید.

روز قبل تصمیم گرفته بود به خودش یه روز رو استراحت بده پس دیشب خودش رو الکل مهمون کرد و دعوت نامجون رو برای رفتن به خونه‎شون قبول نکرد. فعلا نیاز داشت تنها باشه تا بالاخره متوجه بشه طی 24 ساعت اخیر چه اتفاقاتی افتاده.

بعد از باز کردن چشم‎هاش و ماساژ دادن شقیقه‎هاش دستش به طور خودکار سمت عسلی کنار تختش رفت تا گوشیش رو چک کنه. هیچ پیام یا تماسی از طرف جونگ‎کوک نبود. هنوز هیچ توضیحی وجود نداشت و جیمین هنوز احساس می‎کرد وسط زمین و هوا معلقه.

اتفاقات چند ساعت اخیر، از زمانی که شبونه به خونه‎ی آلفا رفته بود تا بعد از تماس تلفنیشون، تک‎تک حرکات هر جفتشون، و تمام جملاتی که از پشت تلفن ردوبدل کرده بودن، همه یکبار دیگه پی‎درپی توی سرش پخش شدن.
چرا باورش نمیشد تا بالاخره بتونه یه احساسی داشته باشه؟

انقدر همه چیز توی ذهنش غیرواقعی بود و ناگهانی و پشت سر هم اتفاق افتاده بود که فقط داشت بی‎حسی مطلق رو تجربه می‎کرد.
شب قبل با مغزی که از شدت پر شدگی احساس خالی بودن بهش می‎داد، با نگاه گُنگی که بیشتر زمان به گوشه‎ای خیره شده بود پشت هم شیشه‎های سوجو رو خالی می‎کرد و گرگش فقط زوزه‎های آروم می‎کشید.

وضع جفتشون طوری بود که انگار هنوز توی شوک بودن؛ یا شاید ته قلبشون منتظر خبری از طرف جونگ‎کوک نشسته بودن تا بهشون بگه همه‎ی اینا دروغ یا غیرواقعیه...
شاید جیمین خیلی خوش‎خیال بود، شاید واقعا امیدوار بود... چون می‎دونست اگر بخواد اون حرف‎ها رو باور کنه درواقع با چه شدتی ضربه می‎خوره.

ولی انتظارش طولانی نشد، بعد از یه هفته سردرگمی و گیر افتادن تو خلائی که هم براش درد به همراه داشت و هم بی‎حسی، جیمین جونگ‎کوک رو طی یه ملاقات توی شرکت دید.
و این همون تلنگری بود که نیاز داشت تا بیدارش کنه و به واقعیت تلخی که از قبول کردنش فرار می‎کرد بیارتش.

جونگ‎کوک با صورتی که کمی رنگ پریده‎تر از همیشه به نظر می‌رسید وارد اتاق جلسات شد و عطر تند رایحه‎ی مصنوعیش به سرعت اتاق رو پر کرد.
چشم‎هاش بجای داشتن برق همیشگی‎شون، سرد و توخالی به نظر می‎رسیدن. و لحن صحبتش جدی و برای جیمین، ناخوشایند بود.

نگاهش حتی برای یکبار هم با جیمین تلاقی نکرد، در صورتی که داشت در رابطه با پروژه‎ی جدیدی حرف میزد که جیمین هفته‎ی پیش براش ذوق زیادی داشت. رایحه‎ی جدید شرکتشون، عطر گل نِرین...
و جونگ‎کوک اونجا ایستاده بود و خیلی خشک و رسمی توضیحات مربوط به طرح اصلی تبلیغات‎شون رو ارائه می‎داد.

☾︎ When the Sun Goes Down ☽︎Where stories live. Discover now