[ همراه این پارت به آهنگ это ли счастье از Rauf and faik گوش بدین :) ]
جیمین با سردرد از خواب بیدار شد. با وجود شیشههای سوجویی که پایین تختش رها شده بودن، کاملا انتظار این سردرد رو هم میکشید.
روز قبل تصمیم گرفته بود به خودش یه روز رو استراحت بده پس دیشب خودش رو الکل مهمون کرد و دعوت نامجون رو برای رفتن به خونهشون قبول نکرد. فعلا نیاز داشت تنها باشه تا بالاخره متوجه بشه طی 24 ساعت اخیر چه اتفاقاتی افتاده.
بعد از باز کردن چشمهاش و ماساژ دادن شقیقههاش دستش به طور خودکار سمت عسلی کنار تختش رفت تا گوشیش رو چک کنه. هیچ پیام یا تماسی از طرف جونگکوک نبود. هنوز هیچ توضیحی وجود نداشت و جیمین هنوز احساس میکرد وسط زمین و هوا معلقه.
اتفاقات چند ساعت اخیر، از زمانی که شبونه به خونهی آلفا رفته بود تا بعد از تماس تلفنیشون، تکتک حرکات هر جفتشون، و تمام جملاتی که از پشت تلفن ردوبدل کرده بودن، همه یکبار دیگه پیدرپی توی سرش پخش شدن.
چرا باورش نمیشد تا بالاخره بتونه یه احساسی داشته باشه؟انقدر همه چیز توی ذهنش غیرواقعی بود و ناگهانی و پشت سر هم اتفاق افتاده بود که فقط داشت بیحسی مطلق رو تجربه میکرد.
شب قبل با مغزی که از شدت پر شدگی احساس خالی بودن بهش میداد، با نگاه گُنگی که بیشتر زمان به گوشهای خیره شده بود پشت هم شیشههای سوجو رو خالی میکرد و گرگش فقط زوزههای آروم میکشید.وضع جفتشون طوری بود که انگار هنوز توی شوک بودن؛ یا شاید ته قلبشون منتظر خبری از طرف جونگکوک نشسته بودن تا بهشون بگه همهی اینا دروغ یا غیرواقعیه...
شاید جیمین خیلی خوشخیال بود، شاید واقعا امیدوار بود... چون میدونست اگر بخواد اون حرفها رو باور کنه درواقع با چه شدتی ضربه میخوره.ولی انتظارش طولانی نشد، بعد از یه هفته سردرگمی و گیر افتادن تو خلائی که هم براش درد به همراه داشت و هم بیحسی، جیمین جونگکوک رو طی یه ملاقات توی شرکت دید.
و این همون تلنگری بود که نیاز داشت تا بیدارش کنه و به واقعیت تلخی که از قبول کردنش فرار میکرد بیارتش.جونگکوک با صورتی که کمی رنگ پریدهتر از همیشه به نظر میرسید وارد اتاق جلسات شد و عطر تند رایحهی مصنوعیش به سرعت اتاق رو پر کرد.
چشمهاش بجای داشتن برق همیشگیشون، سرد و توخالی به نظر میرسیدن. و لحن صحبتش جدی و برای جیمین، ناخوشایند بود.نگاهش حتی برای یکبار هم با جیمین تلاقی نکرد، در صورتی که داشت در رابطه با پروژهی جدیدی حرف میزد که جیمین هفتهی پیش براش ذوق زیادی داشت. رایحهی جدید شرکتشون، عطر گل نِرین...
و جونگکوک اونجا ایستاده بود و خیلی خشک و رسمی توضیحات مربوط به طرح اصلی تبلیغاتشون رو ارائه میداد.
YOU ARE READING
☾︎ When the Sun Goes Down ☽︎
Fanfiction•کاپلها: جیگوک (ورس)، نامگی، ویهوپ. • ژانر: امگاورس، رومنس، کمی انگست. • آپ: موقتاً متوقف شده. ☾︎☀︎︎ ❗Tags: Non-traditional a/b/o, Scenting, Jimin's dad is a piece of shit, Smut, Switch Jk, Switch Jm, Dom/sub Undertones, Dom Jm, Sweetheart Jk, Lon...