جونگکوک قبل از فرستادن تکستش به جیمین خیلی فکر کرد. اونقدری فکر کرده بود که دیگه داشت عقلش رو از دست میداد، اما همچنان میدونست تصمیم درست رو گرفته...
دیدن حال آشفتهی بتا بعد از جلسه و از نزدیک شاهد بودن شرایطی که توش دستوپا میزد، باعث شد ذهنش به جاهایی بره که همیشه سعی میکرد در رو به روشون ببنده و توجهی بهشون نکنه.
مرد مو مشکی جثهش رو روی کاناپه رها کرد و سرش رو به پشتیش تکیه داد و چشمهاش رو بست. شاید باید خودش رو جای جیمین در آینده میذاشت و واقعگرا فکر میکرد. هر چقدر هم بتای بلوند قانونشکن بود، بالاخره باید ظاهری که اجتماع ازش میخواست حفظ میکرد؛ شرایطش اونقدری پیچیده بود که نمیتونست به راحتی از مسئولیتهاش شونه خالی کنه و موقعیت این رو نداشت که بیخیال بشه و تصویر اجتماعیش رو مثل برادرش تخریب کنه...
جونگکوک اون شب متوجه شد علاقهش به جیمین از حدودی که انتظار داشت جلوتر رفته، و حالا به وضوح اعتراف میکرد جیمین رو دوست داره؛ چون داشت به آیندهای فکر میکرد که نمیخواست بتا توی اون آینده سختی و درد بکشه و مجبور باشه با شرایط سختتری دستوپنجه نرم کنه.
شاید بهتر بود زودتر روی بتا رایحهگذاری کنه تا رایحهش رو بفهمه و بعد، این چیز بینامی که بینشون بود رو زودتر تموم کنن. شاید اگر جونگکوک تصمیم میگرفت با خیال خوش و بیتوجه به حقایق پیش بره، جیمین هم بهش علاقهمند یا حتی وابسته میشد، و هر چقدر که آلفا توی اعماق وجودش این رو میخواست، اما متوجه شده بود آسیب ندیدن جیمین واسش توی درجهی بالاتری قرار داره.
پس شاید وقتش بود این بار شجاع باشه و خودش و گرگش رو فدای جفتی بکنه که از وقتی پیداش شده بود، روز و شبش رو رنگین کرده بود و باعث شده بود بجای حس کردن خلاء، احساس شیرینی داشته باشه و تمام این مدت با رفتارهاش بهش نشون داده بود چقدر شخصیت دوستداشتنی و قابل احترامی داره.
جونگکوک بعد از مدت زیادی از طرف شخصی رفتاری متفاوت دیده بود، کسی که به شرایط اجتماعیش توجهی نمیکرد و از کارها و استعدادش قدردانی میکرد، و علاوه بر اون باعث شده بود احساسات جدید و لذتبخشی رو تجربه کنه و دردی که 9 سال به جونش افتاده بود، به راحتی و فقط با وجود داشتنش درمان کنه؛ و همهی اینها باعث میشد آلفا احساس دِین کنه. و جونگکوک آماده بود تا دینش رو ادا کنه و حاضر بود بخاطر جیمین فداکار باشه. هیچوقت فکرش رو نمیکرد دلش رو به کسی ببازه که از سطح بالای جامعهست و علاوه بر اون خون نیمهاصیل توی رگهاش جریان داره، اما رفتاری داره که کاملا خلاف هرکس با سطح و درجهی خودشه؛ و همین بود که پارک جیمین رو توی چشمهاش خاص و شکوهمند میکرد، پس جونگکوک چطور دلش میومد باعث درد اون بتا با قلب و چهرهی زیباش بشه؟
YOU ARE READING
☾︎ When the Sun Goes Down ☽︎
Fanfiction•کاپلها: جیگوک (ورس)، نامگی، ویهوپ. • ژانر: امگاورس، رومنس، کمی انگست. • آپ: موقتاً متوقف شده. ☾︎☀︎︎ ❗Tags: Non-traditional a/b/o, Scenting, Jimin's dad is a piece of shit, Smut, Switch Jk, Switch Jm, Dom/sub Undertones, Dom Jm, Sweetheart Jk, Lon...