9

179 74 21
                                    

جونگ‎کوک قبل از فرستادن تکستش به جیمین خیلی فکر کرد. اونقدری فکر کرده بود که دیگه داشت عقلش رو از دست میداد، اما همچنان می‎دونست تصمیم درست رو گرفته...

دیدن حال آشفته‎ی بتا بعد از جلسه و از نزدیک شاهد بودن شرایطی که توش دست‎وپا میزد، باعث شد ذهنش به جاهایی بره که همیشه سعی می‎کرد در رو به روشون ببنده و توجهی بهشون نکنه.

مرد مو مشکی جثه‎ش رو روی کاناپه‎ رها کرد و سرش رو به پشتیش تکیه داد و چشم‎هاش رو بست. شاید باید خودش رو جای جیمین در آینده می‎ذاشت و واقع‎گرا فکر می‎کرد. هر چقدر هم بتای بلوند قانون‎شکن بود، بالاخره باید ظاهری که اجتماع ازش می‌خواست حفظ میکرد؛ شرایطش اونقدری پیچیده بود که نمی‎تونست به راحتی از مسئولیت‎هاش شونه خالی کنه و موقعیت این رو نداشت که بیخیال بشه و تصویر اجتماعیش رو مثل برادرش تخریب کنه...

جونگ‎کوک اون شب متوجه شد علاقه‎ش به جیمین از حدودی که انتظار داشت جلوتر رفته، و حالا به وضوح اعتراف می‎کرد جیمین رو دوست داره؛ چون داشت به آینده‎ای فکر میکرد که نمی‎خواست بتا توی اون آینده سختی و درد بکشه و مجبور باشه با شرایط سخت‎تری دست‎وپنجه نرم کنه.

شاید بهتر بود زودتر روی بتا رایحه‎گذاری کنه تا رایحه‎ش رو بفهمه و بعد، این چیز بی‎نامی که بینشون بود رو زودتر تموم کنن. شاید اگر جونگ‎کوک تصمیم می‎گرفت با خیال خوش و بی‎توجه به حقایق پیش بره، جیمین هم بهش علاقه‎مند یا حتی وابسته میشد، و هر چقدر که آلفا توی اعماق وجودش این رو می‎خواست، اما متوجه شده بود آسیب ندیدن جیمین واسش توی درجه‎ی بالاتری قرار داره.

پس شاید وقتش بود این بار شجاع باشه و خودش و گرگش رو فدای جفتی بکنه که از وقتی پیداش شده بود، روز و شبش رو رنگین کرده بود و باعث شده بود بجای حس کردن خلاء، احساس شیرینی داشته باشه و تمام این مدت با رفتارهاش بهش نشون داده بود چقدر شخصیت دوست‎داشتنی و قابل احترامی داره.

جونگ‎کوک بعد از مدت زیادی از طرف شخصی رفتاری متفاوت دیده بود، کسی که به شرایط اجتماعیش توجهی نمی‎کرد و از کارها و استعدادش قدردانی می‎کرد، و علاوه بر اون باعث شده بود احساسات جدید و لذت‎بخشی رو تجربه کنه و دردی که 9 سال به جونش افتاده بود، به راحتی و فقط با وجود داشتنش درمان کنه؛ و همه‏‎ی این‎ها باعث میشد آلفا احساس دِین کنه. و جونگ‎کوک آماده بود تا دینش رو ادا کنه و حاضر بود بخاطر جیمین فداکار باشه. هیچوقت فکرش رو نمی‎کرد دلش رو به کسی ببازه که از سطح بالای جامعه‎ست و علاوه بر اون خون نیمه‎اصیل توی رگ‎هاش جریان داره، اما رفتاری داره که کاملا خلاف هرکس با سطح و درجه‎ی خودشه؛ و همین بود که پارک جیمین رو توی چشم‎هاش خاص و شکوهمند می‎کرد، پس جونگ‎کوک چطور دلش میومد باعث درد اون بتا با قلب و چهره‎ی زیباش بشه؟

☾︎ When the Sun Goes Down ☽︎Where stories live. Discover now