جیمین برنامه نداشت مست بشه، خصوصا با شکم خالی؛ برخلاف اصرارهای زیاد نامجون و یونگی نتونسته بود بخاطر استرسش لب به شام بزنه... چون وقتی میدونست تا کمتر از یک ساعت بعدش جفت لعنتیش قراره باهاش زیر یه سقف بایسته و رایحهی فوقالعادهش اطراف جیمین رو فرا بگیره، چطور میتونست معدهش رو آروم کنه و چیزی بخوره؟
و حالا برخلاف میلش با شکم خالی نشسته بود و نمیتونست دستش رو از الکل جدا کنه، درنتیجه توی حالت نیمهمست بود و متاسفانه نمیتونست کنار بکشه، چون طبق انتظارش، کشش نداشت با پیچیدن رایحهی جونگکوک توی خونهش و دیدن آلفای مبهوت کننده نزدیک خودش، وضعیت رو بدون وجود الکل توی رگهاش تحمل کنه. اما دیگه داشت مقدار خوردنش از ظرفیت تحملش بالاتر میرفت و جیمین نگران بود کاملا مست بشه و کاری ازش سر بزنه که تمایلی به انجامش نداره...
و تا الان فقط یک ساعت از دورهمی کوچیکشون گذشته بود؛ دورهمی که قرار بود تا نیمهشب ادامه داشته باشه و این به معنای اون بود که جیمین باید دو ساعت دیگه رو طاقت میاورد!
دو ساعت با همین وضعیت! درحالی که جونگکوک روی کاناپهی توی خونهش نشسته بود و رایحهش هم به جیمین حس آرامش القا میکرد و هم گرگش رو به تکاپو مینداخت.جئون جونگکوک حقیقتا خیلی زیبا بود. جدیتی که در طول کارش داشت باعث شده بود هالهای ازش همیشه اطراف مرد باشه. وقتی لبخند عمیقی میزد بینیش کمی چین میفتاد و دندونهای جلوش خودنمایی میکردن؛ و اینها برای جیمین زیادی بود! به همین دلیل داشت خودش رو وسط الکل غرق میکرد تا دستهاش رو کنترل کنه که یه وقت نره به سمت موهای مشکی و خوشحالت جئون که یک طرفی حالت داده شده بود و پیشونیش رو نمایان میکرد.
گرگش هم دست کمی از خودش نداشت؛ با شادابی پرشهای پشت هم میکرد و دُمش رو با سرخوشی تکون میداد، وقتی جونگکوک یک بار دستش رو بین موهاش فرو برد گرگ جیمین زوزهای کشید و خودش رو دراماتیک روی زمین انداخت و بعد با دیدن خط فک تیز آلفا، شروع به غلت خوردن روی زمین کرد و زبونش رو درآورد؛ جیمین خیلی تمایل داشت چشمهاش رو برای گرگش بچرخونه اما از طرفی بهش حق میداد، خودش هم بدش نمیاومد کل وجود آلفای مقابلش رو لیس بزنه!
از طرف دیگه، جونگکوک بینهایت مضطرب شده بود چون کنترل رایحهش رو فقط نصفهنیمه بدست داشت و نگران بود دیگران حالت مشوش و در عین حال سرخوشش رو متوجه بشن. قلبش بخاطر اینکه نزدیک به جیمین نشسته بود داشت توی حلقش میتپید و رشتهی مکالمات اطرافش خیلی زودبهزود از دستش در میرفت.
جیمین برای اینکه از دریای تفکرات خجالتآورش بیرون بیاد، سرش رو تکون داد و با اینکه میدونست فکر بدیه کمی دیگه از ویسکی توی دستش خورد. امیدوار بود بتونه به طریقی سر صحبت رو با آلفا باز کنه تا بیشتر ازش بدونه و بهش نزدیکتر بشه... شاید حتی میتونست نظر اون رو راجع به خودش بدونه.
با یادآوری خوراکیهای توی یخچال، بلند شد تا بره و مقداری ازشون رو به میز وسط خونه و برای مهمونهاش اضافه کنه.
YOU ARE READING
☾︎ When the Sun Goes Down ☽︎
Fanfiction•کاپلها: جیگوک (ورس)، نامگی، ویهوپ. • ژانر: امگاورس، رومنس، کمی انگست. • آپ: موقتاً متوقف شده. ☾︎☀︎︎ ❗Tags: Non-traditional a/b/o, Scenting, Jimin's dad is a piece of shit, Smut, Switch Jk, Switch Jm, Dom/sub Undertones, Dom Jm, Sweetheart Jk, Lon...