"اصلا اگر فرض کنیم جفتم نیست، پس چرا هر وقت اطرافشم گرگم بیقراره و امروز که رایحهش با شدت پیچید توی بینیم داره بیوقفه زوزههای جگرسوز میکشه؟" جیمین با آشفتگی دستش رو بین موهاش کشید.
"باشه جیمین آروم باش، حرفات کاملا با عقل جور در میاد، ولی اصلا میدونی میخوای بابتش چیکار کنی؟"
جیمین چند لحظه به نامجون خیره شد و بعد با درموندگی سرش رو به طرفین تکون داد.
واقعا هیچ ایدهای نداشت باید چیکار کنه. تنها چیزی که تو فکرش بود این بود که خودش رو به اینجا برسونه و خبر شوکهکنندهش رو بگه."مشکلات زیادی این وسط هست. اولیش اینکه اصلا میتونی به این یارو جونگ اعتماد کنی و از بتا بودنت بهش چیزی بگی؟"
"باید راجع بهش بیشتر تحقیق کنیم. از جین هیونگ کمک بگیر تا هرجور اطلاعاتی مربوط به خانوادهاش که میشه رو جور کنی. اگر یه درصد مشکل قدیمی با جونگسو داشته باشن و بعد با فهمیدن رازت بخوان ازش سوءاستفاده کنن، اولین کسی که ضربه میبینه خودتی!"جیمین هنوز احساس سنگینی میکرد و مغزش پر از اطلاعات و نگرانی جدید بود، و بینهایت احساس خستگی میکرد.
"میرم خونه، خیلی خستهام. بعدا به جین هیونگ اطلاع میدم تا هر چیزی راجع بهش میتونه واسم پیدا کنه."یونگی دستش رو روی شونهاش گذاشت.
"خوبی جیمین؟ میخوای امشب پیش من و نامجون بمونی؟"
جیمین لبخند خستهای زد و سرش رو تکون داد. فعلا فقط نیاز داشت با گرگش خلوت کنه و شب برگرده کنار پنجره، و روی صندلی همیشگیش بشینه.
"مرسی هیونگ، خوبم . فقط یکم شوکه شدم."***
تکستش به سوکجین رو ارسال کرد و گوشیش رو روی میز گذاشت؛ پنجره رو باز کرد و روی صندلی موردعلاقهاش نشست.
"پیدات کردم... در واقع خیلی وقته پیدات کردم، فقط اونقدر احمق بودم که نشونههاش و بیقراری گرگم رو ندیدم... خواستم از بوی بارون مثل من لذت ببری، بدون اینکه بدونم درصد زیادی از بوی بارونی که توی روزهای اخیر حس میکردم رایحهی جفتم بوده!"
حرفش رو با خندهی خسته و کوتاهی قطع کرد.
"حالا چیکار کنم؟ باید همه چیز رو بهت بگم؟" نگاهش رو بیحواس به دستهاش دوخت و اخم کمرنگی بابت تمرکز روی صورتش نشست. گرگش به آرومی توی وجودش نشسته بود و انگار بعد از حدود دو هفته دستوپا زدن برای متوجه کردن جیمین، حالا با رضایت استراحت میکرد."باید به گرگم اعتماد کنم؟ میدونم تا وقتی روم رایحهگذاری نکنی نمیتونم گرگت رو حس کنم. این قاعده بین همهی گرگهاست... هروقت بخوای گرگ کسی رو کاملا حس کنی باید حتما همدیگه رو رایحهگذاری کرده باشین. ولی اصلا چطور بهت بگم چنین کار شخصی و نزدیکی رو با هم انجام بدیم که بعدش بتونم گرگت رو حس کنم؟"
با کلافگی دستش رو توی موهاش کشید و دوباره سرش رو بالا گرفت تا نور ماه صورتش رو روشن کنه.
"اگر گرگم بتونه حتی بدون حس کردن گرگت بهت اعتماد کنه، منم اینکارو میکنم." با یادآوری چیزی ضربان قلبش با استرس بالا رفت، "اگر جفت داشته باشی چی؟ کاش حواسم به گردنت میبود تا ببینم روش مارکی وجود دار یا نه!"
YOU ARE READING
☾︎ When the Sun Goes Down ☽︎
Fanfiction•کاپلها: جیگوک (ورس)، نامگی، ویهوپ. • ژانر: امگاورس، رومنس، کمی انگست. • آپ: موقتاً متوقف شده. ☾︎☀︎︎ ❗Tags: Non-traditional a/b/o, Scenting, Jimin's dad is a piece of shit, Smut, Switch Jk, Switch Jm, Dom/sub Undertones, Dom Jm, Sweetheart Jk, Lon...