جیمین صورتحساب رو پرداخت کرده بود و مدتی میشد توی سکوت، پشت میز و مقابل آلفا نشسته بود. انتظار نداشت وضع اینطور پیش بره و الان فقط داشت دنبال پاسخی میگشت که قانعکننده باشه.
"جیمین شی... فقط قراره یه جواب ساده بهم بدی و منو از این گیجی خلاص کنی..." جونگکوک با صدای ملایمی جیمین رو از افکارش بیرون کشید و باعث شد دوباره بابت حضور آلفای مو مشکی مقابلش، مضطرب بشه؛ از طرفی گرگش به هوای اینکه با بو کشیدن رایحهی جفت مقدرشدهش آروم بشه، دنبال بوی بارون تازه میگشت و وقتی میدید خبری ازش نیست بدتر بهم میریخت.
کاش توضیح همه چیز اونقدر که جونگکوک فکر میکرد، ساده بود...
"چرا؟ چرا این چیزا رو بهم گفتی و اون سوالو ازم پرسیدی؟ چرا جوابش باید پیش من باشه؟" اینطوری بهتر بود، شاید از طریق پرتاب کردن سوالهای مختلف توی زمین حریف میتونست اون روز رو به خوبی بگذرونه و خطر از بیخ گوشش میگذشت."چون خودت بهم گفتی گرگت اطرافم چطور میشه، و گرگ خودمم بعد از 9 سال داره رفتارای عجیب از خودش نشون میده. علاوه بر اون، دیدم امروز چطور رایحهم رو متفاوتتر بو کشیدی..."
جیمین به بنبست خورد.دوباره توپ توی زمین خودش بود و باید یه کاریش میکرد.
"گرگت رفتارهای عجیب داره؟" با صدای بینهایت آرومی پرسید، و جونگکوک در جواب سرش رو بالا و پایین کرد.
مغز جیمین داشت فقط بوق هشدار میزد و خالی از هر ایدهای شده بود، ولی از یه چیز مطمئن بود: اونجا نباید راجع به چنین چیزهایی صحبت میکردن."جونگکوک شی، جوابی که ازم میخوای خیلی طولانیه، و اینجا جای مناسبی برای صحبت در موردش نیست."
"امروز وقتم خالیه." آلفا به سرعت گفت و هرجور راه فراری برای جیمین وجود داشت، بست.جیمین با حالت ناچاری نفسش رو به آرومی بیرون داد: "باید بریم به آپارتمانم. اونجا یه سری چیز هم هست که میتونم نشونت بدم و توضیحش رو سادهتر کنم..." رفته رفته صداش آهستهتر میشد، انگار میون سیل افکارش داشت جملهی آخرش رو خطاب به خودش میگفت و برنامهی جدیدی توی ذهنش میچید. برنامهی اینکه چقدر و چطور برای جونگکوک توضیح بده. و منظورش از نشون دادن یه سری چیز، تمام مقالات و دستنوشتهها و حتی یادداشتهای خودش راجع به جفتهای مقدرشده بود.
هر دو مرد کتهاشون رو برداشتن و از رستوران خارج شدن.
"ماشین آوردی؟" جیمین پرسید و رانندهش پیاده شد تا در رو براش باز کنه. چون از شرکت مستقیم به اونجا رفته بود، خودش ماشین برنداشته بود و همراه رانندهش بود.جونگکوک سرش رو به دو طرف تکون داد و جیمین بهش اشاره کرد باهاش سوار بشه.
در طول مسیر داشت سعی میکرد جملههاش رو مرتب کنه، و به نظر میرسید آلفای کنارش متوجه شده بود کمی استرس داره چون سکوت کرده بود تا بهش زمان بده.
YOU ARE READING
☾︎ When the Sun Goes Down ☽︎
Fanfiction•کاپلها: جیگوک (ورس)، نامگی، ویهوپ. • ژانر: امگاورس، رومنس، کمی انگست. • آپ: موقتاً متوقف شده. ☾︎☀︎︎ ❗Tags: Non-traditional a/b/o, Scenting, Jimin's dad is a piece of shit, Smut, Switch Jk, Switch Jm, Dom/sub Undertones, Dom Jm, Sweetheart Jk, Lon...